نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

با سلام حضور همه دوستانی که  :

چه محض گردش (وبگردی )سری به اینجا می زنند و تاملی کوتاه میکنند

و چه به آنان که چندمین بار است (که هر چند وقت یک بار سری هم به اینجا می زننند )

وچه  به همه کسانی که بیشتر قدم رنجه کرده مفتخر می فرمایند.

۱- جوتی عزیزم(نوه دایی جونم)در تهران این روز ها با مشکل

کانسر  پانکراس(سرطان لوز المعده) پدر مواجه است و با وجودیکه گردن را شق نگه داشته و از ریزش اشک هاش جلو گیری میکنه ولیکن مطمئنم به حضور ما احترام میگذارد و اجازه میده باهاش همدلی کنیم.

۲- برای ما کلاس مهارت های ازدواج گذاشته اند .جالبه درسی که سالهاست دارم برای دیگران میگم را باید بنشینم امتحان بدم.

دیدم این مطلب هم در راستای آن است اینجا آوردم شما هم بخوانید که جالب خواهید یافت آن را.

۳- با  بلاگی روان شناسی آشنا شده ام که بدون آنکه بخواهم زحمت بکشم و توضیح دهم شما را با مطلبی آشنا می کند که معضلی است در ایران.

جالب است ، مطالعه فرمایید.

الان موقع اذان ظهر شهر ماست و چشمان من مملو از اشک است.نگران امیر(جوتی)نیستم چون بیست و پنج ساله است و مادرش (دختر داییم)را در سن هفت یا هشت سالگی اش از دست داده و با مراقبت و توجه داییم و پدرش سختی های زندگی را از سر گذرانده است . دلسوزی هم نمی کنم چون او در خانواده و فامیلی بزرگ شده که مهر و محبت فراوان افراد متمدن و واقع بینی ها ی شان مسائل را قابل حل جلوه میدهد بلکه به آینده او فکر می کنم اگر لبخند لبان همیشه خندانش، بخواهد محو شود.

درسته در سال شصت و هشت دختر داییم به رحمت خدا رفت ولیکن رفتار خوب و پسندیده پدر امیر مانع از گسستن رابطه فامیلی ما شده بود.عید پارسال آقای احسانی مهمان مامان در اصفهان بودند و چند ماه پیش وقتی مادرم به ایران بازگشتند ،ایشان بودند که در فرودگاه در انتظار فرود هواپیمای ایشان بودند.آنوقت الان، این مرد نازنین در بستر آرمیده تا پسر ارشدش از کانادا  با عجله به سویش بشتابد مبادا نتواند سیر تماشایش کند .اندوه من به خاطر آن نیست که  احتمال دارد  او این جهان را ترک کند(  زیرا دختر داییم را که بسیار دوست داشت با اطمینان به خاک سپرد تا با فاصله ای چندین ساله همراهیش کند.وقتی شیرین داشت چشم ها را بر هم میگذاشت و جان شیرینش را به پروردگار خالق خود باز پس میداد شجاعت ایشان بود که در باز پس دهی جان شهامتش میداد.اکنون یک بار دیگر شدت مهر و محبت و علاقه شان به یادم آمده)بلکه به خاطر  رنج ها و سختی هایی است که  در مدت شش سال به تنهایی تحمل کرد!تا امیر جان از نو نهالی شکننده  بودن به رشد کافی (و اکنون* ) برسد

* که فوق(کارشناسی ارشد هوش مصنوعی)مهندسی کامپیوتر است

خوشحالم که امیر نمی تواند قطرات جاری اشکم بر پهنه صورت را ناظر باشد.

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.farahan.blogsky.com

سلام.. نناق جان از نچاق چه‌خبر؟!!.. دلمون واسه‌اش تنگ شده!.. سلام ما رو برسون خدمت‌ش.. راستی خودت چطوری؟!.. خوش می‌گذره؟!..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد