جناب آقای همسر تشریف بردند کرج تا بعد به اتفاق دوستان شان در ویلای کرج مشرف شوند خرم دره.
این لحن کلامم هست به هنگام نهایت خشم.
چگونه است که اگر من بخوام یه مسافرت برم باید با ایشان در میان بگذارم.نظر موافق ایشان را داشته باشم. و بعد چشمم به دهان مبارک ایشان که اجازه می فرمایند یا خیر.ولیکن ایشان فقط خبر میدهند کی و کجا عازم هستند.
به هنگام خروجش از خانه در ساعت نه و سی دقیقه صبح جمعه گفتم که موافق نیستم.ایشان هم فرمودند آقایان برای انجام کارهایی که صلاح می دانند نیازمند نظر موافق خانم همسرشان نیستند.وقتی از ایشان سوآل می کنم و خانم ها.جواب میفرمایند و خانم ها صد در صد باید کسب نظر کنند.
اینا به منزله دهن کجی است برای من.اینکه قانون و مقررات ما اینگونه حکم می کنند و ما حمایت میشیم منو کفری میکنه.به پسرم میگم خب جناب آقا پسر می بینید پدرجان را؟جواب ایشان نیز جالب تره.که بله مامان مرد تو مملکت ما مثل زن نیست.
میگم جالبه.از ماست که بر ماست.تو زاده منی.ولیکن جلوی من ایستادی و از مقررات و قوانین برای من سخن میگی؟کدام زن؟و کدام مرد؟شما با نازیدن به جنسیت تان باعث ساز مخالف زدن نیمی از جمعیت می شوید.خجالت نمی کشید که باعث و بانی اختلافات هستید؟دختران جوان همانند زنان آب از سر گذشته نیستند با شما ها برخورد میکنند.مراقب باشید مسئولیت ایجاد رفتار های زشت در جامعه را به عهده گرفته اید.اینقدر قاطع باید به مصالح جامعه......؟
ساعت چهار عصر شده به موبایلش زنگ می زنم که الان کجایی؟میگه نزدیک تهران.میگم تو با خودت هیچ میوه و یا خوراکی نبردی مبادا.....میگه اونش مهم نیست خانم جان.مهم اینه که من آزادی هایی دارم که تو محروم از آنی.میگم حالا چرا با خودت خوراکی های مطمئن بر نداشتی؟میگه این از بی مهری شماست.که به عوض جا سازی مواد سالم خوراکی مرا با تندی بدرقه می کنی.میگم میدونی؟من از تصادفات جاده ها هراسانم.اینکه تو وطن خودت بمانی و کاری بکنی بهتره یا بعد از پیری معرکه گیری؟(پاشی بری خرم دره دنبال شغل جدید؟)؟میگه حالا شما مطمئنی خدا خدا نمی کنی من سر به نیست بشم تا آزادی از دست رفته ات را باز یابی؟میگم ای بابا من برای این آزادی سلب شده دلم نمی سوزد چون زنان مملکتم همه هم درد های من اند و همدیگر را دلداری می دهیم بر این زشتی(شکیبایی پیشه میکنیم همه مان).چون در عوض ما هم راه حل هایی را از مادرمان حوا آموخته ایم.
میگه حالا یک روز هزار روز نمیشه من هم از گرسنگی و سرما نمی میرم .(با اطمینان).
تلفن را قطع می کنم و به بچه ها میگم در این مدت دو روز که پدرتان تشریف ندارند با من مطلقا هم کلام نشوید که اصلا حوصله تان را ندارم.چون شما هم میتوانستید مانع رفتنش شوید ولی نشدید اگر یک مو از سرش کم شود خودتان میدانید و ........بچه ها میخندند و میگن مامان بابامون آهنینه .هیچش نمیشه.میگم البته برای من هیچ فرقی نمی کنه.چون من هم اگر آزادی داشتم ملاحظات اینجوری نداشتم و امکان نداشت هراسی داشته باشم از سرما و گرسنگی و خطر.ولیکن میخواهم بدانید توقعات همسران نیست که مردان را عازم اینگونه سفر ها می کند زیاده خواهی خودشان است.
و به نظر من رفتار جالبی نیستمرد خانه بدون توافق همسرش دست به چنین اقداماتی بزند او حتی باید از دو تا پسرش هم نظر خواهی کند ولی وقتی پس از سالها زندگی مشترک احساس نزدیکی با خانواده اش نمی کند چنین رفتار هایی را پیشه خود می سازد.اوایل دلایل خشم من متفاوت از حالا بود.ولی آنچه در کل مهم نیست نوع رفتار آدمای پیرامونی است.چگونه پدر یه خانواده که وجودش به حفظ شادابی زندگی کمک می کند بدنبال یک حرفه در سن پنجاه سالگی خانه را ترک میکند؟کار به معنای سر گرمی و اشتغال در اطراف خودمان هم یافت می شود .
با دوستانم قرار داریم بریم جشن عقد پسر جناب رئیس گروه.می رویم و باز میگردیم و باز هم از نگرانی خالی نیستم.دوستان تو جشن عقد دلداریم می دهند که مدت هفت ماه خانه نشینی برای مردی که به قول خودش از خروس خوان صبح تا شغال خوان شب کار می کرده سخت است.همنشینی با مردان برایش خوشایند تر از همنشینی با تو و پسرانت است به خصوص که بچه ها هم درس دارند و کمتر او را احتیاج دارند و یا تو هم تو خونه تنهایش میگذاری به قصد کار در محل کار و او استنباط می کند زن خانه نشینی هم از او موفق تر است.به حال خویش رهایش کن.بگذار تا هر جور دوست دارد برنامه ریزی کند و بدان عمل کند.
سکوت پیشه می کنم تا ببینم چه پیش می آید.اگر حالش خوب باشد میتواند ماه را هم خانه بر نگردد.
سلام عزیزم
متاسفم. هم برای خودم. هم برای شما.
هم برای همه خانومها که به ناحق اسیر این مردها شدند.
سلام دوست عزیز و خوبم :
خیلی ها تشکر از محبت شما که به وبلاگ من تشریف آورده اید و نظر خوبی برای من ارائه کرده اید .
راستش وبلاگ شما هم خیلی عالی و خوب امده شده است . موفقیت های شما را خواهانم
به امید موفقیت های روز افزون شما
خدا نگهدار شما
اینو خوب آمدی
سلام عزیز
مرسی از حضور سبزت
این آپت را خوندم واقش اینه که من خود مرد خانواده هستم و حرفات را خوب می فهمم ولی بالاخره ما در جامعه ای زندگی می کنیم که انسانها خیلی دیر همدیگر را درک می کنند زن تا جوانی مرد را درک کند سالها از عمر مفید مرد در تامین هزینه های زندگی و ایجاد تفاهم با خانوم سپری شده و مرد تا بفهمد که زن هم مثل او نیاز به تنوع و گردش و توجه دارد سالها از عمر جوانی خانوم طی شده است و در نهایت در دوران میانسالی هریک آن دیگری را عامل ناکامی خود می داند و می خواهند به تنهایی تا جایی که محدوده خانواده اجازه بدهد کامیاب شوند ولی هر دو نا کام تر می شوند. به نظرم ایجاد تفاهم در این سن بیشتر لازم هست تا سن جوانی .
باید با واقعیت ها کنار اومد عشق را دوباره احیا کرد و گرنه تا چشم باز کنی باقی عمر در حسرت و اندوه سپری خواهد شد .
در هر صورت باید به خدا روی آورد چون ما سوی او در حرکیتم و تمامی محرومیت ها یک روزی بر طرف خواهد شد ما به صوی ازادی بزرگ در حرکتیم
حق یارت
وقت خوش