شب یلدا را همچون دیگر شبها زود خوابیدم.بعد از اینکه از برادران و مامان خداحافظی کردم رفتم خونه و زود لا لا.متاسفانه شب نشینی را طاقت ندارم.حیف از شبهایی که جمع خانوادگی به زحمت کنار هم جمع می شوند و.....
پسرا از مصاحبت با دایی ها و بچه های زیباشون کلی لذت بردند.مامان احساس رضامندی داشت ولی خیلی خسته بود.چون همه مشکل جمع کردن بچه ها رو دوش خودش بود.آقا داداش ها بدون توجه به زحمات مامان با اخلاق غر غرو همسر ها را در جمع خانواده شوهر دلگیر میکردند و باعث سرشکستگی مامان می شدند.ولی خوردن آجیل و انار و هندوانه توی یه جمع باعث شده بود همسران برادران بزرگواری کنند و همانند گذشته باز هم گذشت نشان دهند.
بچه ها اما غافل از بزرگترها موقع جدا شدن از هم و خاتمه مهمانی مقاومت میکردند و خواستار ادامه شب نشینی تا نیمه شب بودند.جالبه که برپایی یه جشن ملی خانوادگی به آسانی گذشته هایی نیست که جمع مان همان خانواده هسته ایی بود.مادر همسر از من رنتجیدند که به جای حضور در جمع آن طرفی اینطرف غلتیده بودم.پسرای ما هم ترجیح میدهند تو جمع خانواده پدری باشند که همه تقریبا همسن و سال شون فرزند پسر دارند و جمع اون طرفی را تا نیمه شب با خنده و مزه طول میدن.خلاصه که یلدا هم با یکماه تدارک دیدن گذشت .دوستانم از کانادا اهواز شیراز ارومیه مشهد تهران با اس ام اس تبریک گفتند و چه جالب جملاتی کلیشه ای بین مان مرسوم شده
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
یا ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
یا اگرچه قلبم به سیاهی شبش و رفتارم به سردی استخوان سوزش است ولی قسم به مهربانیت که مهرم به درازای گیسوی سیاهش است.
سلام شب یلدا مبارک. دلم براتون تنگ شده بود.