نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

اشک ها و آدما

سلام

من نسبت به اشک خانوما حساسم

گرچه شنیدم آخرین مکر زنان اشک شان است.

گرچه شنیده اماشک تمساح هست بعضی اشکها

ولی نمیتونم نسبت به اشک ریختن خانوما بی اعتنا باشم

نمیدونم چون خودم خانوم هستم این حساسیت را دارم یا آقایون هم اینجوری هستند.

روزهایی بوده که دیده ام آقایون از اینکه به خاطر اشک ریختن خانوما به زانو در اومدند و تسلیم شده اند ناراحتند و خانوما ها را متهم به فریبکاری کرده اند.

ولی چه کسی میتونه ادعا کنه بویی از انسانیت برده بدون آنکه به اشک ریختن یه طفل خردسال یا یه زن بی اعتنا باشه؟

غرور و سر بلندی انسان حکم میکنه گردن افراشته باشه و مراقب باشه اشکش را کسی نبینه.

دلم نمیخواد کسی بتونه اشک چشمم را ببینه.

گاهی که می بینم مرداهایی هم اشک میریزند تعجب میکنم.

مگر مرد هم گریه میکنه؟

فکر میکنم کلیشه اشک ریختن مختص به زنان است.

اینو از اول زندگی مون تو گوش مون فرو کرده اند که مرد اشک نمی ریزه.

خیلی دلم میخواد ببینم مردی اشک می ریزه تا فکر کنم چقدر انسان رقیقی است.

اما اگر زمانی ببینم مردی از روی استیصال گریه میکنه مطمئنا بیشتر ناراحت می شوم که به زانو در آمده و گریه کرده.

دلم نمیخواد ببینم پسرام یا همسرم اشک بریزند.

اشک ریختن همسرم را در مرگ پدرش شاهد بودم و تا مدتها نمیتونستم باهاش روبرو بشوم مبادا از من خجالت بکشه که اشکش را دیده ام.

ولیکن گاهی شنیده ام حیوانات هم خنده و گریه دارند.

وقتی به من میگه این دختر همیشه اشک می ریزه و من از اینش بدم میاد نمیدونم چه پاسخی بهش بدم فقط میتونم اینو بهش بگم که خدا کنه زنی جلوی من گریه نکنه چون من به زانو در میام.

مطمئنم مردان زنانی را که دوست دارند سفارش می کنند جلوی شان اشک نریزد.

زنی برایم تعریف میکرد شوهرم گفته اگر گردن فراز نباشی و جلویم به گریه بیفتی تا دلم به رقت آید به خواسته هایت تن می دهم ولیکن من خلاف ارزش های یک زن میدانم برای به رقت آمدن مرد جلوی او گریه کند.

شاید من از الگوی مرسوم جامعه ام تخطی کرده ام و رل زنانه خود را درست ایفا نمی کنم اینه که از اینجا مانده و از آنجا رانده شده ام ولیکن دوست ندارم برای خواسته های دنیوی و روزمره ام گریه کنم.

ولیکن دلم به رحم آمدن و اشکم جاری شدن را در خود می پسندم.

چقدر زیبا بود رفتار راننده مینی بوس دانشگاه وقتی منو با چشمان گریان دید که به سوی مهد کودک پسرم می دویدم جلوی پایم ترمز کرد و وقتی چشمانم را اشکبار دید گفت چی شده؟چشماتو بارونی می بینم گفتم پسرم تو مهد کودک جامونده چون جلسه ام با مردان از حال مادر بی خبر بوده و طل داده اند و الان از اینکه فرزندم احساس بی کسی کند که تنها کودک باقی مانده در مهد است اشکم سرازیر است در اون لحظه گفت عشق مادرانه ات را شکر چون دل رقیق و عاشق تو باعث نزول رحمت خداوند است یه دعا به من بکن تا نه تنها برسونم ات تو پاشنه در مهد کودک پسرت بلکه دوباره برگردونمت تو مسیری که وسیله بازگشت به خانه را راحت تر پیدا کنی.اون روز از اینکه مردی اشکم را ببیند از خودم بدم نیامد.

میدونم وقتی اشک آدم خشک بشه نومیدی به سراغ آدم اومده ولی دوست ندارم اشک بریزم.

دلم میخواد زنان عالم به فکر حل مسائل خویش به شکلی غیر از اشک ریختن باشند.

گاهی خوبه زنان هم سنگین دل شوند(و از آهن باشند)تا سختی و سنگی بودن مردان را پاسخ در خور داده باشند.

دلم میخواد به مریم خانوم که تازگی از عمل جراحی رها شده بگویم مریم اشک هایت را برای لحظات با ارزشتری نگه دار.اونا را راحت هزینه نکن.تو که از نگرانی رهایی یافتی.می بینی که زندگی همیشه دلهره و اضطراب داره ولی همه چیز میگذرد حتی اگر سخت.تو میتونی تحمل کنی شجاع باش.

تازگی ها این روزها کمی تاقسمتی رقیق شده ام.

شاید منهم نگران بوده ام.

ولی حالا که مادرم به سلامتی از سفر شش و نیم ماهه اش برگشته دلم آرام شده.

چقدر مادرا عزیزند.

به شاهرخ دوست نازنینی که میگوید سه نفر زن تو زندگیم بسیار عزیزند تبریک میگویم او از مادربزرگش مادرش و همسرش خیلی تعریف میکند و الحق و الانصاف این سه زن به علاوه دخترش دریا که او نیز زنی در آینده هست زنان مهم زندگیش و بسیار با ارزشند.من هم برای آنان احترام قائلم.

رضا پسری جوان است که بین دوست داشتن مادرش و همسر آینده اش به طرف مادرش تمایل بیشتری دارد چون شاهد زحمات مادرش برای به ثمر نشستنش بوده.

نظرات 5 + ارسال نظر
کنجکاو سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام.خیلی ممنون خانم رضوان یعنی واقعا رضا به خاطر مادرش مریم گلی را ترک کرد واگر احساس مادر برایش مهم بوده پس احساس لطیف مریم را هم باید درک میکرد.رفتار خیلی بدی با مریم داشته.مرد بودن فقط این نیست که با محمود دولت ابادی عکس گرفته شود.شاید بهتر باشه اوسنه بابا سبحان دوباره خوانده شود.احساس مادرانه شما قابل ستایش است.ولی ظاهرا رضا هنوز به مرحله وضعیت اخر نرسیده است!

رضا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ

امیدوارم منظورتون من نبوده باشم که در اینصورت کاملا تکذیب نموده و از طبق قانون مطبوعات!! خواهان درج این تکذیبه در همان صفحه و همان ستون می باشم!

آذر چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام رضوان عزیزم میدونی غم انگیز ترین اشکها .اشکهایی هستند که نمی ریزند دوست عزیزم که با تو حرف زدن مسکن روخ منه قرار شد شماره بدی تا باهات تماس بگیرم من منتظرم عزیزم می بوسمت خیلی دوستت دارم

سوسن جعفری جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ http://eshgvamargh.persianblog.com

عجب!!!

هوشمند شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:29 ق.ظ http://www.ksalamati.tk

سلام.من شما را لینک کردم . لطفا شما هم لینک کنید. با تشکر هوشمند..http://www.hooshmandn.tk/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد