دیشب خونه مادر گرامی همسر مهمان بودیم حاج خانوم هفتاد و سه سال و نیم دارند.سخت سرماخورده بودند دستگاه بخور روشن یه میز پر از دارو جلوی روی شان تنفس به سختی و دو تا دخترشان نگران به مراقبت پرستاری مشغول و آماده هر گونه عکس العمل مناسب و فوری.خب وقتی یه حاج خانوم عروس خانومش پرستار باشه باید غمش نباشه دیگه ولی......
سخت نگران ایشون هستم.به نظرم حال مناسبی ندارند.متاسفانه مادر بزرگ پسرام بعد از مرگ همسرش در سه سال پیش این موقع ها اشک و آهش تموم نشد .احساس گناه از اینکه چرا همسرم آنگونه که انتظار داشتم عمل نمیکرد تا بالاتر از گل از من نشنفه آزارش میداد.هی واسه همسر درگذشته خیرات میفرستاد برای شادی روحش خانواده اش را مهمانی میداد هی میگفت خوابش را دیده ام در فلان حالت محتاج ذکر و دعای شما فرزندانش هست خلاصه آنقدر از جان نحیف خودش کار کشید که تو بستر بیماری افتاد هرچه بهش گفتیم مادر بزرگ جان غصه نخور آقا ی همسر درگذشته از شما گلایه ای نداشته خودش به خوبی میدانسته از کم مهری در حق تان فرو گذار نکرده دیگه تو اون دنیا فقط به دعاگویی تان مشغوله به خرجش نمیرفت(تو گوش مبارک....)خلاصه آنقدر در غیاب همسری که مرتب باهاش بگو مگو (سر بچه ها )داشت غصه خورد تا اینکه مشخص شد قلبش بزرگه و پاهاش و شکمش.....و حالا هم ریه اش....
چرا؟چرا ما خانوما وقتی همسر از دست داده میشیم(بیوه)دیگه زندگی خوب و شیرینی نمی کنیم؟چرا فکر میکنیم با تازیانه ای بنام احساس گناه باید خود را ضربه بزنیم؟چرا فکر می کنیم بچه های این پدر باید همواره به فرستادن خیرات و مبرات مشغول باشند؟مبادا روح ناظر او احساس بی وفایی از خانواده بهش دست دهد؟
اصلا خوشحال نیستم.
نگران وضعیت عمومی مادر بزرگ پسران و مادر همسرم هستم.میدونم اگر زبانم لال یه مو از سر ایشون کم بشه همسرم خودش را بالا میبره و پایین میندازه و تا زخمی نشو کسی نمیتونه مانعش بشه.میدونم من به عنوان عروس خانومی که بارها جلوی او به جوانی و زیبایی و توانایی جوانیش نازیده مورد قهر و کین و نفرت قرار میگیره شاید نگران خودم هستم.هرچه میگم مادر جان اینهمه مهمانی برگذار نکنید اینهمه رفت و آمد بین جمعیت ها نکنید شما همانند یه نوزاد لطیف و نازک شده اید مستعد انواع بیماری ها هستید جز جمعیت در خطر جامعه اید بایستی زندگی تان حتی المقدور خلوت و کم رفت و آمد و ساده باشد قبول نمی کنند .حتما میذارند به حساب اینکه ادعای قدرت دارم.هرچه به اطرافیان شان میگم سکوت را سر لوحه برنامه رفت و آمد با ایشان قرار دهید هیجان زده اش نکنید هیجانات اعم از غم و ترس و شادی به سلامتش آسیب می رساند تو گوش مبارک شان نمی ره یکی میاد خبر داغ نامزدی بچه اش را میگه آن دیگری عاشق شدن پسرش و مشکلات فرا روی او سومی اختلاف عقیده اش با همسرش بر سر .....را و چهارمی ورود قریب الوقوع مهمانان دسته جمعی همسر ایشان را خانه شان.بابا پیر زن پیر مردها برای ما جوان ها فایده ها دارند اونا برکت زندگی ماها هستند خیلی راحت هزینه نکنید شان.حیفند .حالا من کودک گوهر ندیده ام و مراقب شان نیستم شما چرا؟کو گوش شنوا؟
خدایا دعای مرا در حق ایشان بپذیر .مراقب ایشان باش مبادا قلب بیمار بی حرکتی بی انگیزه گی افسردگی احساس گناه از پای درشان بیاورد هم ایشان هست که هر ماه در دو مناسبت هشت تا فرزند و داماد و عروس و پانزده نوه را یکجا دور هم جمع میکند ایشان از دست برود اینهمه مراوده فامیلی هم ته می کشد.پس خدایا برای حفظ جمعیت این نوجوانان مان ایشان را حفظ کن.
بارها از من خواهش کرده زندگینامه سراسر پستی بلندی شان را بنویسم و برام تعریف هایی هم کرده اند ولیکن من هنوز دست به قلم نبرده ام.
ایشان دختری بوده زیبا فرزند اول خانواده اش که مادرش به کس کسانش نمیداده به همه کسان نمی داده تا اینکه پدر همسر بنده حاضر می شود به شرط مادرش تن در دهد و با دخترش ازدواج کند ولی.......
و او که از خانواده بسیار سنجیده و خوبی بوده به خاطر همسر و ادامه زندگی خانوادگی و حضور پدر بچه هایش چه روزگارانی که نداشته
آدمائی که تنها به قاضی میرن کم نیستن
نوشتی :<<<خب وقتی یه حاج خانوم عروس خانومش پرستار باشه باید غمش نباشه دیگه ولی......>>>>>
اتفاقا خیلی از پرستارا بجای این که در بهبود و سلامتی بیمارخود نقش مثبت داشته باشند . بیشتر منفی هستند....!
البته منظورم پرستاری شما نیست. چون اطلاعی از چگونگی آن ندارم . اما میتوانم حدس بزنم چنانچه نقش رسیدگی و تر و خشک کردن بیمار بهمین شکلی باشد که با دوستان ( در کلام)رفتار میکنی ... اگر مریض نمیره و از دستت خلاص نشه . خیلی آدم بد شانسیه !!۰
سلام دوست عزیز:
عیدت مبارک٬ نماز روزههات قبول...
مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com
آنکه دعای خیر شما را دارد غم ندارد!
سلام خانوووم رضوان عزیزم
خوبی؟ امیدوارم مادر همسر گرامیتون هیچ بلایی سرشون نیاد. البته در این شک نیست که مرگ حقه و باید دیر یا زود منتظر این مهمان ناخواسته بود. شاید همین روزها هم مرگ بیاد و در خونه ما رو بزنه و بخواد منو با خودش ببره. اما چون شما رو خیلی دوست دارم و میدونم شما هم همسر گرامیتونو دوست میدارین و حاضر نیستین که یه زخم به بدن ایشون بیافته برای مادر شوهر عزیزتون دعا میکنم. هر چند که خدا منو دوست نداره و دعاهای منو برآورده نمیکنه. اما باز هم هر کاری در توانم باشه انجام میدم (بجز دعا هیچ کار دیگهای نمیتونم انجام بدم)...
دوستتون دارم...