الان که دارم اینا را مینویسم پس از یه خواب طولانی بیدار شده ام و متوجه شده ام عملیات فرسودن روح جسمم را با موفقیت پشت سر گذاشته ام.روزهایی را گذرانده ام که با تحمیل فشار های سنگین بر خود به کندی گذشته.اینکه آدم خارج از توان خودش بر خودش فشار وارد کند علامت بی علاقگی به سلامت خودش است.اشتباه بزرگ هر انسان صرف نظر کردن از مراقبت از خود است.با خود قرار گذاشته بودم این سال های پایانی زندگی را به دور از هیاهو و در آرامش بگذرانم ولی گویا توبه گرگه مرگه و گاوی که به کهنه خوری عادت کرد محاله بشه بازش داشت درسته.من و دوری از هیجان؟محاله.الان دقیقا سه هفته میشه که من از هر طرف خودم چرخیدم استراحت و حفظ آرامش نا مقدور بوده.گفته بودم به خودم تنها فکر کنم ولی خلاف رسم مهر ورزی میدونم خودخواستن را پیش بگیرم.مریم خانوم کوچولو شهره خانوم فرشته خانوم مژگان خانوم و نوشین خانوم دست ی برای دریافت عشق و محبت به سویم دراز کردند و من سعی کردم با روی خوش نشون بدم که میتونم کمک کنم.ولی فقط یه دلخوشی دادن بود و بس.
بیایم کمک؟!؟ D-;
بله!!
سلام خانووم رضوان
بابت همه چیز هم ممنون و هم متاسفم. نمیدونمی وقتی دلم میگیره چه حالی میشم. شما که دوست عزیزتونو بهتر از من باید بشناسین. شما بگین من چیکار کنم؟ تا کی خودمو گول بزنم که دیگه دوستش ندارم. خودتونم خوب میدونین که اون با دروغی که گفت و با حرفایی که زد چطور دل کوچولوی منو که عاشقانه بخاطر اون میتپید شکست و ...
کمکم کنین.