نومیدم میکنه از نوشتن.این سردی روابط آدما.این نوع حوادث ذور و بر.من یه ناظر بی دست و پایم.که فقط حوادث را از ذهنم عبور میدم و در آن دخل و تصرفی نمی کنم.مث یه تماشاچی گیج و منگ نشسته ام و عبور حوادث را بر زندگی ها تماشا میکنم.چه چیزا که نمی بینم و چه شاخا که در نمیارم.خدا خدا میکنم تو این طوفان حوادث حفظم کنه.بچه ها را اطرافیان را دوستان را دعا میکنم.گویی بر بسیاری از حوادث هیچ اختیاری ندارم.دست و پایی می زنم تقلایی میکنم ولی من کجا و سهمگینی سیلی حوادث کجا.عجبا!چشمای کوچولوی آدم چه چیزا که نمی بینه.اینم از پانزده روز اول فروردین.گفته بودم جمله لعضا چشم باشم و گوش.حاصل چه شد؟بر تعجب و تاسفم افزوده شد.خالا با چشمانی از حدقه در آمده و نومید شده ام.آهنگ های سنتی حسام الدین سراج را که گوش میکنم احساس میکنم آرامش می بخشد.بعضی چیزا را باور نمی کنم تا راحت باشم.میگم بعیده.نه.انکار راه خوبیه که تو در آسایش باشی(وقتی می شنوم آقای دکتر ک............ گوارش همسرم خانم دکتر ش......... زنان مامایی..........)میگم چرا درباره مردم اینگونه میگین بچه ها.خوراک شما صحبت درباره دیگران مهم شهرتان است؟
بعضی دوستان از نوع رفتار های متفاوت ایام عید میزبانان صحبت میکنند و من میگم راستی؟باور نمیکنم.
بعضی ها تو فکر فرو رفته اند که باید.......کنند.و من میگم چرا باید از نگرانی متوسل به ......بشویم؟
سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.
سلام سال نو مبارک از لطفتون واقعا ممنونم من هم از خوندن کامنت شما دلم لرزید از اینکه یک دوست خوب در این شهر دارم که اینقدر به فکر منه واقعا خوشحالم نمیدونم چطور جبران کنم. در مورد ویلای سپاهان شهر باید با همسرم صحبت کنم ولی معمولا خیلی ازتفریحات آخر هفته استقبال نمیکنه! باز هم ممنون ومرسی! یک عالمه خواهر خوبم!