فکر میکنم چه بنویسم؟چیز هایی زیادی تو ذهنم هست.سبک سنگین میکنم.تردید و دودلی در انتخاب به سراغم میاد.این نه.چرا؟به کسی ربطی نداره.این یکی هن نه.چرا؟چون تکراریه.سومی هم نه.چرا؟شائبه نصیحت و آموزش دادن تو انتخابش نمایانه.چهارمی هم نه.چرا؟یه رازه که خوب نیست بر ملا بشه.ببین اگر اینجوری با خودت کلنجار بری که چی بگم و چگونه بگم و برای کدام مخاطب بگم.همون شیر بدون یال و دم و اشکم میشه.بدان از گفتن هراسیدن باعث شده خیلی ها با وجود داشتن یه قلم و یه کاغذ و سواد نوشتن و امید به خوانده شدن مطلب نتوانند بنویسند.بنویس.خب از مسائل کاملا شخصیم نوشتن چه کسی را به کار می آید؟جز برای مستمسکی دادن به دست دیگران که برایم دلسوزی کنند یا تمسخرم کنند و یا ......؟یا چی؟نقطه چین ها هم جزءناگفته هاست؟میدونی ما مردمی هستیم که احساس عدم امنیت داریم؟احساس بی کسی می کنیم؟بی اعتمادی در ما ریشه گرفته و نشو و نما کرده؟اگر یه نفر با مهربانی هم جلو مون بشینه و بگه این گوش من و این ناله های تو هیچ نمی گیم؟کاغذ و قلم دست مون دادند بر و بر نگاه می کنیم و میگیم چی بگم با کی بگم رازم و با چه زبون با این و اون حالی کنم؟عزیز دل من تو هستی که میتوانی با یک اراده قفل از زبان برداری و بگویی و بنویسی.اگر تو نگی من کف دستم را بو کنم و بدونم چگونه میتونم کمکت کنم؟البته که حق داری مرا ناکار آمد بدونی.ولی رو کاغذ هم نمیشه بنویسی و بعد پاره کنی و به جریان رود یا هوا بسپاری؟دلامون کوچولویند.غمگین کردن شان صلاح نیست.غم های ته نشین اعضا و جوارح لطیف مون را می پوساند.سال نو شده.خانه تکانی کن این دل را.اضافی هاشو بیرون بریز.میدانم که سکوت شکوهمند تر است و حرمت برایت ایجاد میکند ولی دو چیز طیره عقل است لب فرو بستن *به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.حالا اینکه کی بگویی و چگونه بگویی و چه بگویی البته به خودت مربوط است که صلاح و مصلحت خویش خسروان دانند ولی من میگم در اینکه باید بگوییم شکی نیست برای سلامتت است.منو ببین بدون آنکه نگران تو باشم که می شنوی و به خاطر من آزار می بینی میگم.به محابا.نمیگم کار من درسته تو هم باید این چنین کنی.ولی کمی از دیگران نزدیک پر خودت یاد بگیر.نذار قلب مهربونت زیر بارقدوم بی رحم تالمات له بشه.من تو را دوست دارم که میگم بگو.میدونم که تجربه نشانت داده وقتی میگی از شدت خواستن و عمل کردن هات می کاهد.میدونم که خودتی که باید حد را بشناسی که چقداز فشار ها امکان ترکاندن را افزایش میده و باید را برون ریزی کنی و چقدر از فشار لازمه نگه داری ولی من فقط میگم عمو یادگار خوابی یا بیدار؟خواب نمونی.مث اونکه خوابش برد و نشت گاز از بخاری آروم آروم به دیار عدم راهنماییش کرد.بگو بنویس ارتباط برقرار کن.درونت را راست و ریس کن.سامان ببخش کم کم بعضی اضافی ها را بذار برای خاکروبه ای.زحمت نگه داریش را به خودت نده.جا خالی کن.برای ورود شادی و نشاط بهار طبیعت.
آدما وقتی غمگین باشند ممکنه
افکاری پیدا کنند که در هم و بر هم باشه و قابل هدایت کردن در قالب واژه ها نباشه.به هر حال نوشتن مدیریت لازم داره.
چقدر زیبا و روان و صمیمی می نویسید
حالا دیگه روم میشه من هم بگم چند سالمه
آخه هر کی دور و برمه همه بچه ان
و من پیرمرد
شما منو یاد خاله ام میاندازید
غصه هاتون
میگرنتون
مهربونی تون
اون بنده خدا هنوز تو غربتم هست
۶- ۷ سالی بزرگتر از منه
طبع شعر داره
معلمه و مهربون
مثل یه استاد سالهای دبیرستان بالای سرم بود
کاشکی اون هم یه وبلاگ داشت
ولی خب فکر می کنم شما برام می تونید جای خالیشو پر کنید
بعد از این بیشتر میام
وبلاگ اصلی من یکی دیگه است اونجا چون بعضی ها می شناسمن نمیتونم راحت همه چیز رو بنویسم
اینو تازه باز کردم
از دومان شناختمتون
بهاری باشید
راحت باشید و بنویسید
سال نو مبارک
سال نو مبارک بهشت عزیز.