آدم بعد از روز تولدش پانزده روز حرف نزنه یعنی چی؟یعنی بزرگ شده؟و دیگه نباید کار های گذشته را ادامه دهد؟نکنه این دو هفته داشته کادو میگرفته؟و اونقدر سرش گرم بوده که یادی از دوستان گذشته اش نکرده.شایدم تو همین مدت عسلی سخت ترین و طاقت فرسا ترین کارها را داشته.همین قدر بگویم چون وعده ام داده اند ۱۷ اردیبهشت مکه حج عمره اعزامم می کنن دارم فشرده کار میکنم به مدت هشت روز بخش رفتم با دانشجویان که کار آموزی کنند و با بیماران روانی علائم اونا نوع درمان ها آشنا شوند در همین مدت بخش مسمومین و ترک اعتیاد را هم برای دانشجویان تشریح کردم.از بس خبر های تکان دهنده شنیدم له شدم.تو همین مدت به مادرم در خانه تکانی کلی کمک کردم و دوست نازنین وبلاگیستم از مشهد که امتحان دکتری داشتند را ملاقات کردم.حالا کمی تا قسمتی خستگی دارم.دو تا جلسه تدریس روان شناسی داشته ام و هفت جلسه آموزش پاور پوینت رفته ام.دو تا پسرم و پدرشان مبتلا انفلونزا شده ام و پرستاری از شون در حد ناقص منوخجالت میده .دارم تمرین میکنم خودم را گم کنم.همانگونه که سالهای پیش میکردم.
خدایا هر که با من آشنا شد
دوروزی بود و زود از من جدا شد
نمی دانم از اول بی وفا بود
و یا نازش کشیدم بی و فا شد
حالا اگه می خوای بی وفا بشی نیا پیشم اما اگه .....
دالی! ولی من پیداتون می کنم، اشکالی نداره؟
سلام. می گم این نوزاد ۱۵ روز ه اش شده ولی آشناهای دور نیومدن تبریک بگن. خیلی جای تاسفه نه. واقعا شرمنده. قدمش مبارک. ضمنا حج مشرف شدین ما رو هم دعا کنین. راستی وحید کی می آد مشهد؟
سلام رضوان عزیزم کم کم داشتم نگران میشدم وبا خودم هزار جور فکر کردم که چرا؟خوشحالم که باز نوشتید با آرزوی سلامتی برای شما و خانواده محترمتان