جالبه که من تونستم یک هفته ننویسم.
البته توجیه مردم پسندی دارم.مامان عمل جراحی چشم(کاتاراکت)داشت و در حالیکه میتونست بیمارستان خصوصی با پانصد هزار تومان عمل جراحی کنه در بیمارستان دانشگاهی با صد و هشتاد هزار تومان عمل شد.صرفه جویی؟اونم برای عمل چشم؟اونم مادر؟(کسی که همه عمر و زندگی شو واسه ما هدر داد)واقعا در این هفته بارها از خجالت مردم.طفلک مادرا(چون خودم هم یه مادر هستم دارم نگران خودم میشم)اصفهانی خسیس شنیده بودم انکار کرده بودم خدا میداند این هفته متوجه شدم بسیار حقیر و خسیس هستم.در حالیکه همین دکتر استاد دانشگاه تو یه بیمارستان نقلی وسط شهر چشم مامان را سر پایی عمل میکرد چرا برای صرفه جویی مامان را بردم بیمارستان خارج شهر(گرچه پاتوق اعراب حوزه خلیج فارس برای عمل جراحی چشم است و همین استاد دانشگاه کار دولتی خودش را آنجا انجام میده).
خلاصه مادر ناز و مهربون من دوباره چشای عسلی و قشنگش را به روی دنیا باز کرد منتهی این دفعه چشمی را که قلوه خون بود.به فدای اون چشاش بشم که عاشق تماشایش بوده ام همیشه(همه عمر).گفت مادر جون من بیمه نبودم مخارج بیمارستان سنگین نشه؟بر تو تحمیل نشه؟هان؟ .و من متوجه شدم زشت بوده جلو مامان چانه زنی می کرده ام کدام بیمارستان بستری اش کنیم.آدم باید از مادرش رودربایستی داشته باشه نه از غریبه ها.گفتم مادر جون بلیط رفت و برگشت شما به خارج از کشور (نزد برادرانم)زیادتره . نگران این مخارج نباشید.از وظایف منه گرچه همیشه از زیر بار اون شانه خالی میکنم
هستی من ز هستی توست تا هستم و هستی دوستت دارم.
تو گوهری هستی که به من زندگی بخشیده ای هر چه دارم از توست خودم ندانم و متوجه نیستم.وقتی تشکر میکرد از نحوه خوب مراقبت پرستاریم از شرم می مردم.گفتم مگر نمی گفتی پرستار بشو تا لبخندت بیماران را شفا دهد؟حالا برای مراقبت از خودت منو چوبکاری میکنی؟البته که خدا نکند محتاج محبت من و دیگران باشی ولی این از معدود فرصت هایی است که می شود محبت هایت را جبران کنم.
این هفته شرم منو کشت.به من دعا کنید خجالت زدگی نکشدم.
ولی نمیدانید چه عیادت های با حالی داشتیم.مامان را ببر خونه ات گرماهای خورشید اختصاصی به خونه ات سرازیر میشه
سال نوی شما مبارک
ای آنانکه به مناسبت تولد عیسی مسح سال نوی شما آغاز میگردد سالی خوب پیش رو داشته باشید