نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

فلسفه حج

همیشه مراقب بودم که مردی تنه ام نزند.یه روز این سوآل برام پیش اومد این حاجی های لخت و پتی دور تا دور حرم نگران نیستند تنه به هم بزنند اونوقت من با این همه پوشش نگرانم.با بچه هایی که حج رفته اند در میان گذاشتم.میخندند و میگویند چقدر کوته فکر هستی.هر کس اینهمه خرج میکنه میره تو اون صحرای سوزان فقط و فقط به خدا فکر می کنه و بس.گفتم کاش من هم روز مثل شما متوجه عظمت ها بشوم شاید حق با شماست که من هنوز اندر خم یک کوچه ام.در جایی که نو عروس ها هدیه ازدواج شان را حج می گیرند من با سالها داشتن در آمد هنوز آماده رفتن به این سفر نیستم.شنیده ام اونجا تنفس در فضا حظ دارد
نظرات 4 + ارسال نظر
شهرام شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:58 ق.ظ http://srm3ven.blogsky.com

به نظر من اینا تلقینه، آدم اگه شمالم بره حال و هواش عوض میشه. خدا رو باید باور کنی، ‌مهم نیست که نتونی بری حج... حتما خدا بندشو همین جوری دوست داره که هیچ وقت حج قسمتت نمیشه!

دیوونه خودتی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:17 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

سرما خوردم
تقریبان تمام عمرم سرما خورده ام
دلم میخواد این آخر ترمی یه مسافرت حسابی برم
دلم میخواد یه چیزی ببینم که این تلخی ها از یادم بره
سلام عزیز از اینکه به دیوونه خونه سر زدی
ممنون بازم بیا
لطف کردی نظردادی
ممنون بازم بده
چی ؟ نوامدی ؟
خوب حلا بیا

بانمک شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
اومدم نظرات وبلاگم را خواندم
دیدم اومدی پیشم ولی نظر نداده رفتی
نمیدونم چرا ؟
شاید سرت شلوغ بوده ولی از یک خانوم تحصیلکرده ای مثل شما که مربی پرستاری هم هستی انتظار داشتم مرا بانظراتت راهنمایی کنی وعیب وایراد وبلاگم را گوشزد کنی
به هرحال ممنون هستم ازاینکه این حقیر را قابل دونستی وسری بهش زدی
در مورد فلسفه ی حج نوشتی
امیدوارم قسمت شما هم بشه
راستی الان هوا اصفهان چطوره؟
خوش به حالت که تو یک چنین شهر زیبایی زندگی میکنی
ما که تو تهران خسته شدیم
همواره موفق وپیروز وسربلند باشی
ممنون
تا بعد....

هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی بر د
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت


**** شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:23 ب.ظ

حاج خانم !
ازاین قفس تنگ که خودت را اسیرش کرده ای بیا بیرون .
دنیای {تنه زدن} و { دور حرم چرخیدن} افول کرده و { سوادی} از او مانده که برای اهل {قدیم} سراب است . سرابی پر از آلودگی های فکری و رفتاری... باور کن.
دنیای امروز دنیای پویائی است . دنیای احسنت گفتن به انسان های با خرد و اندیشه هست . لختی و یا پوشش آنها هیچ دخالتی در فهم و کمال و اندیشه پیشرفته شان ندارد. این را باور کن۰
آنهاکه دور {حجر اسود} گشتن و آمدند و مرشد!! مردم خام شدند چه گلی به سر بی گناهان خوش باور زدند که شما هنوز در آن { ردیف} کوک میکنی و { ترانه!} میخوانی؟۰
حرم و دیر . مسجد و کنشت یکی است . همانطور که خدا یکی است .. نگران تنه زدن ها نباش . نگران فرزندی باش که خرافه دارد مغرش را پر میکند و از او موجودی مقلد{ هیچ کاره} میسازد۰۰۰۰
حاج خانم بیاو با خودت بیشتر تمرین کن . تمرین باور کردن چیز هائی که ورای خرافات ملاها و آخوند هاست ..... به کعبه که میروی برای زیارت برو- نگران لختی نباش و واهمه ای از تنه زدن ها بخود راه نده ...... پوشش دلیل بر انسانیت نیست ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد