

متاسفم.مردی با تو که خانوم محترم و درس خونی بوده ای ازدواج کنه.ولی یه جورایی تو را دوست نداشته باشه.به مامان جونش وابستگیش را حفظ کرده باشد.
یه دوست کوچولو با یکی از همشهری های تو ازدواج کرده باشه اونوقت مرد همشهری تو زندگی را به کامش تلخ کنه.وقتی دوست کوچولو با چشمان اشکبارش از سختی های زندگیش میگه تو خجالت میکشی.مردای هم شهری من بیشتر از دیگر مردان دیگر شهر ها خوش باورند وقتی شعر (دل مادر )ایرج میرزا را خواندند با گوش جان شنیدند. همسران به خاطر خوشایند مادران شان ،همسری را که با هزاران امید به خانه شان پا گذاشته ناراحت میکنند.چرا که معتقدند مادرشان دیگه فرصت های شاد بودن اش رو به اتمام است ( پیر است )و همسرشان حالا حالا ها وقت دارد شاد و مستفیض شود غافل از آنکه کاخ آرزو های عروس خانوم فرو می ریزد.ممکنه از زندگیش نومید شود. و نطفه یه اندیشه جدایی، در ذهنش بسته شود.گاهی آقایون صبر میکنند همسرشان فرزند دار بشود بعد خیلی راحت همه انچه را که از شخصیت خویش پنهان می ساختند آشکار می سازند.
غرور زن جوان باعث میشه دوام آورد ولی وقتی آبها از آسیاب ریخت و آردش را بیخت و غربالش را آویخت می نشینه به یاد گذشته غم انگیز خویش مرثیه سرایی می کند و افسرده می شود.
مادر شوهری که به جای کادو چشم روشنی نوه دار شدن اش ، به عروس جوان میگوید :آمده ام بگویم؛ خداوند این(نوزاد را) را داده واسه عوض نداده واسه هوس؛منظورش چیست؟
اگر قرار باشد جلسه ای تشکیل شود که زنان از ظلم هایی بگویند که مادر شوهران شان در حق شان کرده است مثنوی هفتاد من کاغذ می شود.
جالب آن است در شهر ما به مردان می آموزانند که، زن پیدا کردن سهل است این مادر است که اگر گم کردی تکراری آن یافت می نشود.
ولی آیا همسر آرام جان بسیار یافت می شود؟
این اهانت آشکار به زنان در نقش همسر است.
بدین لحاظ در شهر من زنان ترجیح می دهند مادر باشند و مادری کنند تا ثمره اش(تعیین سیاست های زندگی پسر و عروس شان) را ببینند.
آیا مادر شوهر در فرهنگ همه شهر های ایران و یا جهان بدین شکل است؟
اول، باید خدا را شکر کنم مادر همسرم اهل عبادت و دنیا دیده دیده و روشن و زیباست.و قصد آزار مرا در سر نمی پروراند.
دوم ، باید خوشحال باشم همسرم در فرهنگ شهر من پرورده نشده است وگرنه....

سوم ، باید خوشحال باشم هرگز سعی نکرده ام زندگی را به تمامی در دستان خود بگیرم.
که وقتی کنترلم را از دست میدادم بر سر خشم آیم.تا میشده از قبول مسئولیت زندگی شانه خالی کرده ام.
چهارم ، با این وجود مواقع بسیاری پیش آمده که با همه آزاد بودن هایم ،باز هم اذیت شده ام.اگر واقعا عروس خانواده همشهری هام شده بودم چه می کشیدم؟
پنجم ، باید خدا را سپاس گویم که دختری ندارم تا به شوهر دهم که بخواهند برایش شاخ و شانه بکشند. و به احتمالا قوی به جرم ضرب و جرح خانواده داماد مقصر شناخته می شدم