نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

پسرک خوش خوراکه.هر آنچه طلب کرده را در اختیارش قرار داده اند.عادت نداره نه بشنوه.گرچه هر انسانی به نوعی محرومیت داره ولی تا می شده خواسته های دوران کودکیش را بر آورده ساخته اند مبادا به قول مادر محترمش عقده ای بشه.هر آنچه به مادر و پدرش توصیه شده که کم کم کم بهش طعم تلخ محرومیت را بچشانید مبادا در بر خورد با کوچکترین محرومیت نومید و سرخورده شود تو گوش پدر و مادر نرفته.حتی تو خواب بوده که غذای آماده را بالای سرش میگذاشته اند بیدار شود بخورد.حالا رسیده به سن بلوغ.داد میکشه هوار میزنه.خواسته های جدیدی پیدا کرده.بر آورده شدن اونا را هم حق خودش میدونه ولی گویا پدر و مادرش کر شده اند و دیگه صداشو نمی شنوند.مقاومت را در برابر خواسته های متعددش از حالا شروع کرده اند.لوح سفید وجودش نوشته هایی دیگر را بر خود دارد و اینا برنامه تربیتی شون را عوض کرده اند.حالا پسرک احساس میکنه دیگه دوست داشتنی نیست.خشمگین شده.دیگه به غذا هاشون هم لب نمی زنه.تهدید میکنه.قصد مرعوب کردن والدینش را دارد.حالا دیگه پدر و مادرش شهامت و شجاعت پیدا کرده اند.میگن ما را از بلندی صدای تو هراسی نیست.اون روزی که تو دستاشون بود و نیازمند حضور دائم اینا بود به رایگان و بدون شرط و شروط و زحمت نکشیده هر آنچه خواست در اختیارش گذاشتند حالا که دوران حساس رشد ش را داره میگذرونه دارند جبران اشتباهات گذشته شان را میکنند.خب این طرف دیگه کوچولو نیست.زور بازو داره.صداش هم از نعره شیر جنگل ترسناک تره.همسایه ها هم در امان نیستند.
چرا هر کدام از ما والدین در مقابل نظرات ناصحان دنیا دیده مقاومت می کنیم؟چرا چون در آینه هم نمی بینیم آنچه را بزرگتر ها مان در خشت خام می بینند منکر نظرات اصلاحی آنانیم؟
بهشون میگم از دست من برای شما کاری بر نمیاد.فقط میتونم به درد دل هاتون گوش کنم تا سبک بشین و بعد سر صبر ببنید با مشکل به وجود آمده میشه چکار کرد.خدا صبرتان دهد و قدرت تمیزتان را بیفزاید.
پیش خودم فکر میکنم خوبه بهشان دعا کنم با رفتار سنجیده آب رفته را به جوی باز گردانند.به خودم و اونا باید امید بدم که کار نشد ندارد.جلوی ضرر را از هر کجا بگیرید منفعته.کاش دیر نشده باشد.البته به خوبی روز اول که نمیشه.ولی خب شاید بشه امیدوار بود وضع بهتر از این شود که هست.
طفلک این بچه که بازیچه ای بود در دستان بزرگتر های نابالغ خود.پدر و مادرش از بلوغ فقط به بلوغ جسمانی رسیده بودند که برای داشتن فرزند همین را کافی میدانستند.میخواستند به وسیله آزمایش و خطا فرزند پر.وری کنند.می دیدند دیگران نیز به همین روش پیش رفته اند و تا حدودی موفق بوده اند.راستی در کدامین مدرسه به ما می آموزند که چگونه می شود ازدواج کرد؟بچه دار شد؟تربیت کرد؟همدلی نشان داد؟همسر بود؟همدم بود؟هدایت کرد؟مانع از کج روی شد؟بر لوح سفید وجود یک فرزند نوشت؟خشنود بود؟شاد بود؟راضی بود؟قانع بود؟شاکر بود؟موفق شد؟نتیجه گرفت؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد