نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

شهین همکلاس و دوست اولین سال دانشگاه منه.سال پنجاه و هشت با یکی از همکاران شوهر خواهرش که ناوی(نیروی دریایی) بود ازدواج کرد.تا به زندگی با ناپدری و سه تا نابرادری خود خاتمه دهد.سال پنجاه و نه پس از یک سال و نیم از ازدواجش محمد پسرش را تو بندرعباس به دنیا آورد.و بندر ازنلی و اصفهان دیگر شهر هایی بودند که رحل اقامت گزید.حالا پسرش بیست و چهار سال و نیم دارد و میخواد براش عروس بیاره.به من متوسل شده که تو برای من یه عروس ملوس بیاب.میگم من؟چرا من؟میگه شامه ات خوبه میتونی متوجه بشی این عروس خوبه یا نه .من از شدت عشق و علاقه ام به سرنوشت پسرم ممکنه از هول حلیم بیفتم تو دیگ.میگه تو دوست خوب منی.خواهش می کنم منو از لطف خودت محروم نکن.تنهام نذار.تو میدونی من وقتی حامله بودم غذای شبهه ناک نمیخوردم با وضو بچه ام را شیر میدادم با ذکر قرآن تو گوشش زمزمه می کردم.ببین این چنین پسر که حالا از پیام نور لیسانس کامپیوتر هم گرفته.بماند که هنوز کار پیدا نکرده ولی ما یه طبقه خونه مون را به نوعروس مون هدیه می دیم.میگم خب پس از مزایای این پسر داشتن یه مادر لیسانسیه پرستاری یه پدر ناوی یه زندگی جمع و جور و جالب در گذشته ها یک مدرک لیسانس مهندسی کامپیوتر از پیام نور یه چهره زیبا و قد رعنا و یک پیشینه کاملا مذهبیست.حالا عیوب پسرت را هم بشمار.می خنده و میگه نگو تو را خدا.میگم پس بفرما گل بی خار.میگه قصد داری منو بیازاری مثل همون روزایی که جوون بودی؟میگم نازنینم اولا که من در مورد انتخاب همسر برای پسرای نزدیک و خانواده مون هم محتاطم.و اما من خودم می تونم یه عالمه ایراد از مادر پسر بگیرم که تو نحوه تربیت پسر موثر است.اگر می خوای بشمارم.مادری بی نهایت ریز بین و دقیق.کمال گرا.از خود مطمئن.غمگین به خاطر شرایط خاص مهاجرت ها نا پدری داشتن ها فرزند........میخنده میگه من تو را داشته باشم دشمن لازم ندارم.با این وجود هر آنچه تو بگی.فقط کمک.میگم سعی خودم را میکنم ولی رو کمک های من حساب نکن
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد