پسرم با تعجب میگه مامان کلاس زبان پسر عمه ام اینا مختلط هست.میگم مگه تعجب داره؟همیشه کلاس های زبان جایی بوده برای تبلیغ اختلاط.
میگه شما هم که قدیما کلاس زبان می رفتید مختلط بود؟میگم آره و به همین جهت هم زیاد نرفتم.همون یکی دو بار هم که رفتم پشیمون شدم.میگه بدتان می آمد کلاس ها مختلط باشه؟میگم نه مث اینکه پسرا کسر شان شان بود با ما همکلاس باشند.
میگه پس معلومه دختر جوانی بودی چنگی به دل نمی زدی.میگم البته هر دختری در جوانی به مراتب بیشتر از سن و سال حالای من به نظر می رسد ولی پسرا معتقدند دخترا یه زیبایند یا درس خون و فکر کنم درباره من فکر میکردند از اون درس خون هاش باشم.میگه اونوقت شما درس خون بودید میگم نه مادر ممکنه تظاهر به درس خون بودن می کردم و یا سعی هم می کردم ولی از پایه ضعیف بودم و نه درس خون و نه زیبا بودم.میگه مامان اون زمان قدیم که به دوستی دختر و پسر ایراد نمی گرفتند شما هم با پسرا دوست می شدید؟میگم ممکنه کسی علنا مخالفتی نمی کرد ولی همه دورا دور مراقب بچه هاشون بودند مبادا دوست بشند و وقتی دوست می شدند در سکوتی سنگین آدم را تنبیه می کردند.آدم خودش متوجه می شد والدینش مخالفند.ما که دختر بودیم حتی پسرای خانواده هامون هم دوست نمی شدند مگر اینکه دیگه خیلی بی ریشه باشند .ولی ما اینهمه حساسیت به حرف زدن دختر و پسرا نداشتیم و اینهمه بدبینی وجود نداشت.البته دلایلی هم داشت که نمی تونم براتون بیشتر توضیح بدم.بچه های جوان محترم شمرده می شدند و از جهل شان سوء استفاده نمی شد.
میگه خب حالا به من بگین شما با پسرای کلاس زبان حرف نمی زدید میگم چرا حرف می زدم مث همین الان که تصور نمی کنم حرف زدن با جنس مخالف ایراد داشته باشه ولیکن سوژه جالبی برای اونا نبودم و خودم متوجه بودم
اونا از من خوش شون نمیاد.خیلی دلم می خواست بدونم دخترایی که محبوبیت دارند چه ویژگی ایی دارند ولی متوجه نمی شدم وکسی هم بهم اطلاعات نمی داد.بعد پسرم نشسته از حرفایی که دوستاش حین پیاده روی به سمت خانه از کلاس زبان گفته اند برام تعریف میکنه و میگه مامان اینا را به کسی نگین.پیش خودمان بماند ولی از پسرای همسن و سال خودم که اینا را گفتند بدم اومده فقط مهران پسر خوبیه و من سعی می کنم فق با او از کلاس بیام خونه.می بینم با وجود اینکه هوا گرم هست و موقع تعطیلات درس های زبان را جدی گرفته و معلم کلاس زبان مورد تشویقش قرار داده.بهش میگم پسر کوچولوی خوب و نازم باعث افتخار منی.به هر حال تو هم مثل من و بابات و داداشت باید از گذرگاه های صعب العبوری بگذری زیادی نگران خودت نباش به سلامت خواهی گذشت.زیادی مراقب خودت هم باشی دچار اضطراب میشی.
جالبه
پس در زیر پوسته آرام شهر هزاران تعامل نهفته است.