نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

مادر یوسف کوچولوی سه ساله اومده بود می پرسید خانوم با فرزندم چگونه بر خورد کنم.آروم و قرار نداره دایم تو هر سوراخ سنبه ایی داره سرک می کشه.خسته ام کرده.متن سوالات من و جواب های او را مینویسم
:بفرمایید بچه چندم است؟
: اول.
: بفرمایید نوه چندم است هم در خانواده خودتان هم خانواده همسرتان
:دوم در هر دو خانواده
:جنس آن دو نوه چیه؟
:خواهر همسرم دختری دارد خواهر خودم پسری
:هیچ شده در خانواده های بچه ها را با هم مقایسه کنند؟
:بله مادر همسرم میفرمایند پسر تو از نوه دختری مون شلوغ تر و پر تحرک تره ولی مادرم تفاوتی بین فرزند من و خواهرم را متذکر نیست.
:هیچ شده از اینکه این مقایسه را می شنوی بدت بیاید؟و احیانا فکر کنی عجیب است؟
:بله
:ممکنه احتمال این وجود داشته باشد برای ازیین بردن این مقایسه با فرزندت تندی کنی؟
:فکر نمی کنم.
:میزان تحصیلات خودت و همسرت؟
:هر دو فوق دیپلم/من کامپیوتر/ایشان ماشین افزار
:نظر همسرتان چیه؟
:ایشون اعتراضی به فرزندمان نداره
بهش میگم من و شما زمانی میتوانیم مادران خوبی باشیم که بی حوصله نباشیم.تحت تاثیر فشار های دیگران قرار نگیریم.اجازه ندیم بچه ها با هم مقایسه شوند به بچه ها فرصت کنجکاوی بدهیم اونا را همراهی کنیم تا به سلامت مراحل مختلف رشد را پشت سر بگذارند

نظرات 2 + ارسال نظر
بیلی و من یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:13 ب.ظ http://www.mebaily.com

از لطف شما ممنونم.

ملیکا دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:40 ق.ظ http://gijmangooli.persianblog.com

سلام چند تا پست قبلی را که نخونده بودم خوندم. جالب بود. مطلبی که در مورد اون خانم و فلسفه بافیهاش نوشته بودیدخیلی جالب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد