عصبانیتش را نهایتی نیست.داره منفجر میشه.فریادش را نمیشه پایین آورد .تهییج شده.این چه رسمشه؟همسرم فوت کنه.اموالش که با من نصف و نیمه را پسراش تقسیم کنند.آنوقت به من که مادرشان هستم نصف و نیم خودشان نصیب کنند؟آنوقت سهم الارث خود را دو دستی تقدیم همسران شان کنند؟چه کسی عمرش را تباه کرد تو زندگی نشست تا بزرگ شدند و از آب و گل در آمدند؟چه کسی با دار و ندار پدرشان ساخت و دم بر نیاورد و خودش را به آب و آتش زد تا این زندگی دوام یابد؟حالا که پسرام را تحصیل کرده و اجتماعی بار آوردم باید اموال پدری شان را پس از مرگ پدر تقسیم کنند سهمی برابر یک دختر نصیب مادر خویش سازند؟و سهم خود را که دو برابر مادرشان است به رسم هدیه به همسران شان دهند؟آنوقت عروس چه خواهد گفت؟به من نخواهد خندید؟بهش متذکر می شوم حرف بزنید تا دلتان سبک شود.ولی فکر نمی کنید خود کرده را تدبیر نیست؟این پسران در دامن شما بزرگ نشدند؟فکر نمی کنید لب از روی لب برداشتن باعث بشه تف سر بالا باشد؟چاره چیست؟وقتی در همه زندگی تان فقر فرصت نداد سنگها را با هم وا بکنید و سهم و مقدار اموال تان را مشخص کنید اینجور شد.وقتی فکر می کردید همسرم همانند پیرهن تنم است من و اویی در کار نیست باعث شد حالا حق الزحماتت در اموال همسرت محو باشد.ولی مگر تو نمی خواستی این بچه ها سر و سامان یابند؟و مگر امروز به سر رشته سامان نرسیده اند؟مگر نمیخواستی عروس هایی ملوس حاضر شوند همسر پسرانت شوند؟و مگر امروز به آرزویت نرسیدی؟خب این چنین عروس هایی را هر کس نمی تواند بدست آورد.اینان نصیب تو شدند چون فداکار و از خود گذشته بودی.پسرانت را خوشبخت کردند و پسران خوشبخت تو از سر میل خویش به رسم هدیه با آنان.....اجباری نداشتند.آنها از تو انتظار دارند گاو نه من شیر نباشی و همانند روز ها و سالهای گذشته که حسن نیت نشان دادی همچنان اهل گذشت باشی.میگه اموالم به دستم رسیده تا اهل گذشت باشم و حسن نیت نشان دهم یا نرسیده چون اجبار دارم باید روغن ریخته را صرف امام زاده کنم؟ای وای بر چنین پسرانی.دلم واسش می سوزه.بهش گفتم تو میتونی از طریق قانونی اقدام کنی و به پسرات حالی کنی یه من ....چقدر کره میده.ولی گاهی اوقات بازنده شدن به برنده شدن ترجیح داره.خودت چی فکر می کنی؟چرا فکر میکنی بهت اهانت شده؟چرا فکر میکنی غرورت شکسته شده؟مگر نه اینکه اگر هم اموالی داشتی با دستان مهربانت بین فرزندانت تقسیم میکردی؟همانگونه که جوانی و سلامت و زیباییت را به پایشان ریختی؟حرفم که به اینجا می رسه هق هق گریه میکنه.چه بسیار به خاطر شیطنت هاشون از باباشون حرف شنیدم.چه مقدار شب ها به پاشون بیدار نشستم.چه میزان پا به پاشون نگران امتحانات و کسب موفقیت هاشون شدم.حالا جواب منو اینجوری میدن.به خاطر همسران شون منو تحقیر میکنند.میگن آبروی ما را جلوی همسرمان ریختی.خداوند فرزندانی همچون خودهاشان نصیب شان کند.من مایه ننگ شانم؟تف بدنیا .اشکهای چشاش را پاک میکنم.تو چشماش نگاه می کنم.میگم آه نکش.آهت خریدار داره ها.خداوند بر فرزندانت غضب می کنه.تو که طاقت نداری ببینی خار به پاشون می ره.یک شبه دار و ندارشون را می بازن ها؟نذار خودت به فرزندانت به خاطر تو غضب کنه.نذار خدا به گناه آزار به تو دودمانشان را به باد فنا دهد.خدا مهربان هست ها.خدا به دل سوخته ات ترحمش میاد و دیگه از اونا چیزی نمیمونه و دیگه نمیتونی بهش گله کنی ها.کوتاه بیا.گذشت از بزرگانه.تو بزرگوارتر از این حرفایی.تو نیازی به اینگونه اموال نداری.خودت هم میدونی خدا بود که زندگیت را از عسر به یسر تبدیل کرد.دنیا دار مکافات است.بیچاره بچه هات روزی به روز امروز تو گرفتار میشن و تو اون روز الگویی ندارند تا بتونند سختی ها را تحمل کنند.بهشون بیاموز تا زمانی که همانند تو شدند بدانند باید از فرزندان خویش بگذرند این رسم زمونه است(عجب رسمیه رسم زمونه).چشای قشنگش را پاک میکنه.میگه خدا نکنه بلایی سر بچه هام بیاد.از دست عروسام عصبانی شده بودم.اونا بهم فخر فروختند که نزد همسران شان عزیزند عزتی که من نزد همسرم نداشته ام.میگم شما هم نزد همسرتان محترم بودید .مردی که وقتی به فرزندانش نگاه میکرد مادرشان را و دامن پاکش را تحسین میکرد.او عروس ها و پسر هایش را دوست داشت و مرد.این لبخند رضایتش در آخرین روز های زندگی هدیه گرانبهاست به تو.تو که با قناعت سختی های زندگیش را تحمل کردی و گذاشتی در آغوش گرم زندگی از دنیا چشم فرو بندد.حتما وقتی داشت می مرد تو را به خدا سپرد و بعد به پسرانت.مطمئن باش چون خشمگینی اینا را گفتی.مطمئن باش آدم تو خشم درست تصمیم نمیگیره.خداوند تو را پشتیبان است غم به دل راه مده که او یار بی کسان هست.چه بهتر که جز خدا یاری نداشته باشی.دست بذارم رو نقطه ضعف مادرا(جون بچه هاشون)کوتاه میان.ولی من از نوع رفتار پسران این زن خجالت کشیدم.شما را نمی دانم
سلام.....
وبلاگ خیلی جالبی دارین.نوشته هاتونو هم خوندم جالب بودن..
من آهنگسازم و دارم سعی میکنم آهنگایی
رو که میسازم تو بلاگم بزارم
خیلی خوشحال میشم اگه به من هم سری بزنین و یکی از آهنگامو گوش بدین
اسم بلاگ من کلبه گیتاره....
ممنون
سلام خسته نباشی منتظره نظرتم شدید
بهشت جان سلام خوشحالم از اشناییت و ممنون از کامنت بلند بالا و پر از مهرت.
در مورد مطلبت هم باید بگم حساب حسابه کاکا برادر در عجبم پسرهایی که تو دامان این خانم پرورش یافتن چطور تونستن با اون مثل یک آدم معمولی رفتار کنن!
؟
سلام بهشت عزیزم
ممنونم از کامنت زیبایت
بازم بهم سر بزن