نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خوشحال و شاد و خندانه.بهش میگم چی شده؟با دمت گردو می شکنی؟کبکت خروس میخونه؟تو پوستت نمی گنجی؟میگه اون پسری را که دوستش داشتم ازم خواستگاری کرد نمی دونستم چطوری میشه بهش بگم؟مث اینکه از چشام خونده بود.میگم خب وقتی نگاه تحسین آمیزت را می بینه مگر مغز خر خورده که نفهمه؟تو باید مراقبت میکردی نگاهاتو از او می دزدیدی مبادا  طفلکی را تو دام بندازی.آخر  انداختی؟.میگه خب چه کنم ؟که تحسین مرا بر انگیخته ؟همه بچه های کلاس قبول دارند که او یگانه است.و حالا اون یگانه از بین اینهمه دختر که دوستش دارند منو بر گزیده.میگم اینقدر خوشحالی داره؟میگه آره ،وقتی ببینی هر دختری آرزوش ازدواج با اوست و او فقط و فقط سر تسلیم جلو یه نفر پایین بیاره و محبتش را نثار یه نفر کنه همه در صدد بر میایند ببینند این یه نفر چه بر جستگی خاصی داشته است.
بهش تبریک میگم.براش آرزوی خوشبختی در کنار اون می کنم. بهش میگم گرچه ظاهرا این پسر خوبه ولی خدا میدونه در آستین روزگار چه پنهان است.در شادی هایت نیز صبر داشته باش .انشا الله که همونجور که فکر می کنی آینده ات روشنه .داره دنبال زمان مساعدی برای خواندن صیغه عقد می گرده.
خدا عاقبت را  به خیر کند.دختر خوب و نازی است.ولی کدام مرد را دیده اید که جایی بخوابه آب زیرش بره؟
.دست گذاشته رو یکی از بهترین دخترای کلاس شون 
نظرات 1 + ارسال نظر
مجید جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ

دلم به حال دخترا می سوزه که اگه ازدواج نکنن خیلی از طرف جمعه مجازات می شن. ولی پسرا نه. واسه همینه که دخترا از ازدواج کردن بیشتر خوشحال می شن تا پسرا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد