نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

به سرویس دانشگاه دیر رسیده بودند.راننده واسه شون توقف نکرده بود و گاز را.....و آمده بود.ساعت نه بود که رسیدند بخش .میتونستم به دلیل دیر آمدگی به بخش راهشان ندهم و بفرستم شان دانشگاه تا برای مسئول آموزش توضیح دهند چرا یک دقیقه دیرتر سر ایستگاه بوده اند.ولی در خودم فیلتر کردم.گرچه اون مربیانی تشویق نامه دریافت می کنند که در تربیت قشر دانشجو با سخت گیری کوشا هستند.انصاف ندیدم دخترانی را که از شهر و دیارشان دور در خوابگاه به امید هم زندگی میکنند تو هچل جوابگویی به کمیته انضباطی دانشگاه بیندازم.از اختیارات یه مربی استفاده کردم و به بخش راه شان دادم.اون روز به حالت قهر ابدا اجازه نزدیک شدن به خودم را بهشان ندادم و با سردی و خشکی فقط سوآل پیچ شان کردم.کاملا واضح بود که تشخیص میدهند نوع سر و خشک برخورد هایم به دلیل دیر آمدگی و نشناختن مقررات است.به لکنت زبان افتاده بودند و جواب واضح ترین سوآلاتم را نمی توانستند بدهند.سعی میکردم نشان دهم خیلی هم اهل اغماض و تسامح و گذشت هستم.
آنچه بیشتر از هر چیز مصمم شان ساخت به رئیس دانشکده مراجعه کنند و از همه عوامل ناکام کننده شان در دانشکده شاکی باشند سردی عاطفی من بود.چرا باید ما با چشمان اشکبار بریم بخش بیماران روانی؟چرا باید فقط برای دقیقه ای دیر آمدگی سرویس ما را جا بگذارد؟چرااون فرض نکرد ما دخترش هستیم؟چرا همه عوامل دست به دست هم داده اند که ما را نارحت کنند
گریه کردند قهر کردند مواخذه کردند و ....
شاید تربیت
نظرات 1 + ارسال نظر
بابک چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ب.ظ http://eternallight.blogfa.com

سلام.چی بگم.فقط خوندمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد