مرجان دانشجویی سیه چرده بود که تو کلاس وقتی درس می دادم گریه میکرد.کلاس بهداشت روان یک بود.کار آموزی در بخش روان را با من طی کرد.یه روز آمد از من وقت خواست تا بیشتر بتونه مسائلش را در میان بگذارد.برایش یه وقت تعین کردم و به صحبت هاش گوش دادم.گفت که خونه شون میدون توحید تهرانه و یه خواهر و یه برادر کوچکتر از خودش داره.گفت که وقتی از اتوبوس با چشم گریون پیاده شده تا به خوابگاه بره پسری که در سمت راننده پیکان مسافر ها را منتقل میکرده سوارش کرده و با دیدن چشمان اشکبارش بهتش قول داده تا مدتی که تو خوابگاه هست اونو تو شهر بگردونه مبادا دلش بگیره گفت که بعد ها همین پسر همسر فعلیش شده و تازگی متوجه شده که او معتاده.گفت که مادرش به ازدواجش با این پسر رضایت نمی داده و الان که مادرش میاد دیدنش داماد اونو از خونه بیرون میندازه.میگفت و می گریست.میگریست و شاکی بود که همسرش در خانه زندونیش میکنه.میگفت که علیرغم اینکه براش جالبه داشتن چنین همسری دلش هم برای مادرش می سوزه.این اولین قصه نبود آخرینش نیز نیست.در برابر رفتار های دختران سکوت کردن بهتره.بگذار تا نتیجه رفتار های اعتماد کردن خویش را به چشم ببینند تا بعد از این دیگر مرتکب چنین اشتباهاتی نشوند.
نمی دانم چرا بی خاصیت است هشدار دادن به آنان