نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

اسمش رعناست.و قد و بالاش نشان میده اسم قشنگ و مناسبی برایش انتخاب کرده اند.آورده اندش بیمارستان تا دیگه از اذیت هاش در امان باشند.(فعلا معتقدند پر حرفه آنقدر که سر آدم میره.و در ورای کلامش فشار کلام داره و بزرگ منشه فکر میکنه دون شان اش هست انجام بعضی کارهای خانه.دیگه ایرادی ازش نگفته اند ولی پزشکان بنا به درخواست کسی بیماران را بستری نمی کنند و ......
همسرش معلم و پسر خاله اش است.
خودش میگه که با موهاش به درخت آویزونش کرده .برادر همسرش راننده آمبولانس هست و رفته از ده آورده اش شهر تا بستری بشه.با لهجه ترک قشقایی اش منو خطاب قرار میده.میگه خانوم درک ای کنی چی میگم ؟تا سیت بوگم.نمی دونم درست نوشتم یا نه.
میگم : بگو.
میگه:خانوم من دو پسر و یه دختر دارم حالا پس از پانزده سال یه پسر ده ماهه دیگه هم دارم.چرا باید خانه ام کوچیک باشه؟و این برادر شوهرم آمده باشه شهر و برای همسرش خانه ای خریده باشه دو طبقه و مو بایل و پراید هم داشته باشه و بیش از دو بچه هم نداشته باشه .اونوقت هر هفته جمعه ها همسرش را برای هواخوری بیاره ده من آشپزی کنم؟ و یه مهمانی را اداره کنم ؟منکه بیشتر مشکلات دارم تا اعتراض می کنم همسرم جلوی جمع به سر و صورتم مشت می کوبه.تو بگو من حق دارم عصبانی باشم و یا نه؟.حالا بچه ده ماهه شیر خوار مرا گرفته اند بدهند پرورشگاه و خودم را بیارند اینجا تا موهای سرم رنگ دندان هایم شود.می بینم دندان هایش مصنوعی اند میگم مگر چند ساله ای که همه دندان هایت مصنوعی اند میگه سی و نه ساله و اولین فرزندم که پسره بیست و دو ساله است دانش آموزه سال آخر دبیرستانه.چون من بیمار شدم درس اش را نتوانسته تمام کند.
موضوعی باعث خنده دو تن از بیمارن شد آمد جلو گفت خانوم می بینی مضحکه همه شده ام خدا میداند من برای خودم کسی هستم.
آن دو تن گفتند ما به شما نخندیدیم.ولی نفرین کنان دور میشه.(خدایا هر کس به من میخنده تو او را موضوع خنده عالم کن).
برای دانشجویان از احترامی صحبت می کنم که او برای خودش قائل است.آرزو می کنم حالش بهتر شود و بتواند به خانه نزد فرزند ده ماهه اش بازگردد.
آرام مرا به گوشه ای فرا میخواند و میگوید خانم من امروز لب به غذا نمی زنم تا جان از تنم در آید چون نگران بچه ام هستم و زندگی برای من در دوری از او چه مفهومی دارد.این همه عاطفه مادرانه اش دلم را ریش می کند.واقعا زن چرا مجهز به دستگاه توالد است.اگر او مادر نبود به این شدت عواطفش جریحه دار نمی شد .چشم و هم چشمی دیگران هم اینگونه کار دستشان داده؟چرا باید یک زن روستایی و بی سواد باشد تا مجبور باشد تحمل ظلم کند.؟
خدایا چرا قدرت ندارم به او کمکی کنم و جز اشک ریختن برایش از من کاری ساخته نیست.در ذهنم این شعر می آید برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی.
به دانشجویان دختر می گویم دعا کنید هرگز مادر نشوید تا برایتان گسستن سخت نباشد.گرچه میدانم همه ارزش خود را در مادرشدن خلاصه میدانید.اگر نبود مانور هایی که در روز مادر می شود کدام دختر حاضر می شد مادر باشد.آن کسان که بهشت را زیر پای مادران می دانند الان کجایند تا به داد دل این مادر رسیدگی کنند؟چند تن از اینگونه زنان در زیر آسمان خدا هر روز بر حال جگر گوشه شان ضجه می زنند؟به یاد آوردم که روزی برای بازگرداند پسرم از مهد کودک دیر رسیدم راننده دانشکده که مرا به مهد کودک می برد تا فرزندم را بیاورم تا چشمانم را اشکبار دید گفت دعای تو درین لحضات مستجاب است به من نیز دعا کن.به قربان دل رقیق مادران شما را به خدا برای مادرانی دعا کنید که هر روزه شاهد تکه پاره شدن بچه های خویش در سراسر عالم اند.خدا وقتی زن را آفرید....................
نظرات 1 + ارسال نظر
ملیکا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:14 ق.ظ http://gijmangooli.persianblog.com

سلام تمام پستهای نخونده را خوندم و حظ کردم. از لطفی که به من داریدممنونم واقعا خوندن کامنتهای شما به من انرژی میده. از غربتم در اصفهان گفته بودید و اینکه کاملا درکم می کنید. داشتن دوستان همزبانی مثل شما حتما از این غربت کم می کنه. راستی به نظرتون اگر ترتیب یک ملاقات حضوری را بدیم چطوره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد