به اتفاق دانشجویان بیمارستان بودم.خستگی ناشی از سر پا بودن در تمام طول روز برایم جالبه.احساس میکنی چوپان هستی.فقط باید گله را حمایت کنی هر جور دلش می خواهد بچرد و مصلحت اندیشی کنی.از اینکه ساعتها منفعل باشم بدم می آید از اینکه لحظه به لحظه گذر زمان واسه دانشجو ها جالبه خوشحالم.توان انجام هیچ کاری در باقی مانده روز را ندارم.کاش می شد همانند مردان پولساز فقط خودخواه بود و بس.بیچاره همه مربیان بشریت که وقت شان را صرف دیگران میکنند نه خودشان.چگونه است؟که همواره تفکر خود پرستی و ....با هم در تضاد بوده است