نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

با کندن سه تا دندون های لق فک پاینن و جراحی لثه ام دیگه فقط دو تا دندون تو فک پایینم باقی مونده.با وجودیکه از بدو ازدواجم طی هجده سال چهار تا دندون آسیاب را از دست داده بودم لق شدن و افتادن اولین دندان پیشینم در چهار سال پیش ضربه روحی بدی به من زد .این عیب آشکار من بود .نداشتن دندان آسیاب بر وضعیت سلامت معده ام اثر بدی داشت ولیکن خجالت کشیدن از زشت شدن برایم غم بار تر بود.ولیکن وقتی دیروز سه تا دندان های فک پایینم را دکتر دندان پزشک از فک خارج کرد دیگه برام مهم نبود زشت خواهم شد.شاید اطمینانی که همسرم چهار سال پیش داده بود که دیگه زیبایی برای ادامه زندگیم اهمیت نداره باعث شد خوب کنار بیام.هق هق گریه ام بار اول برایم خودم هم جای تعجب داشت.تو خانواده ما خانوما از اعتماد به نفس پایین بر خوردار نبودند .من شاید اولین کس بودم که ترس خود را آشکارا بیان می کردم.مادرم که مرا سخت دوست دارد از دستم عصبانی شده بود که چرا نظر همسرم برایم مفید است.داداش ها خیلی سر به سرم میگذاشتند.دیشب وقتی با دهان پر خون و دردناک داشتم تو رختخواب غلت میزدم صدای همسرم را شنیدم که تلفنی به خواهرش میگوید معذورم .نمیتوانم بیایم.می ترسم دهانش خون ریزی کند و نباشم کمکش کنم.شما برین.به بچه ها میگفت پاشین ببینین چی برای شام میشه درست کرد مادرتان امشب نمیتواند خدمت تان باشد .و پسر کوچولوم میگفت بابا مامان دیگه نمیتونه حرف بزنه؟مامان خوب میشه؟برام جالب بود اونا را نگران خودم ببینم.مث مرهم بود رو زخم لثه هام
نظرات 2 + ارسال نظر
دیوانه پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 08:26 ق.ظ

از دست تو ....

رضا پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 04:12 ب.ظ http://ladan.persianblog.com

آخی ... خانوم رضوان دوست داشتی! ( ماچ )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد