مادر همسرم دچار اضطراب شدیدی شده و تنها به شرطی احساس آرامش میکند که خانه مملو از جمعیت باشد.تا اضطراب او را فرامگیره فرزندانش سرآسیمه منو صدا میکنند که بیا ببین مادر حالش به هم خورده و من که به بالینش میروم بناگاه احساس اطمینان میکنند.قبل از این زمان او دچار حملات تبدیلی میشد.ماهیت این حملات روانی است با وجودیکه علایم جسمانی اگزاژره نشان میدهد.از آنجا که من به خوبی برای مقابله با این حملات آمادگی دارم خونسرد میمانم.بعضی را اعتقاد برین است که این خانوم آدم دل سنگ، دل فراخ و پر حوصله ایی است.شایدم معتقدند چون مادر خودش نیست و مادر همسرش است سلامت و بیماری او برایش علی السویه است.اما اگر آنان نیز بر دانش خود از ماهیت این بیماری بیفزایند سرآسیمه گی شان شفا خواهد یافت.درسته که او از یک تعارض درونی در رنج است ولی خود شیفتگی و توقعات فراوانش بر بدحالیش می افزاید.در عین حال نباید به او گفته شود پاشو فیلم بازی نکن.چون خودش نیز نمی تواند کنترلی بر اعمال و رفتار و احساسش داشته باشد.حفظ احترام او و در عین حال کم اهمیت دادن به بیماریش و گاهی نادیده گرفتن و بی اعتنایی به او و تغییر دادن مرکزیت توجه به دیگر مسائل باعث می شود او راغب باشد مرا همواره در کنارش داشته باشد .ولی آیا میتوانم؟نه .از وابسته شدنش به خودم که دست و پامو می بنده به شدت گریزانم.پس ملایم می روم و ملایم باز میگردم و او احساس می کند کاروانی که مرا با خود می برد سلامتی او را هم با خود می برد.به این میگن وابسته شدن از نظر روانی.
سلام
نمی دونم من نمی فهمم يا تو سخت می نويسی ...
به هر حال از اونايی که می خونم و می فهمم ... لذت می برم
متشکرم .... ميميدال
سلام
وبلاگ خوبی داری
اگر تمایل داشتی یه سری به ما بزن
خوشحال میشم نظرت هم برام بنویسی
موفق باشی
مادران همسر نیز همانند مادران خودتان مادر هستند و حق و حقوقی بر پسران شان دارند.که باید ادا شود نیست؟