نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

چند ماه پیش از ازدواج فاطمه و احمد نوشتم.فرزند همکارم.احمد از فاطمه عصبانیه که گذاشته رفته مادرش.آخه انتظار نداره احمد به مادر و پدرش نسبت های ناروا دهد.اونا را زیر  سوآل ببرد.
و بخواهد مردی خود را با شکستن ظروف چینی او
به اثبات برساند
به فاطمه گفتم فاطمه جان
گاهی اوقات همسران میفرمایند زندگی شخصی و خصوصی ات را تعطیل کن و در هیئت زنی که موقعیتی متفاوت از دخترک دیروز دارد ظاهر شو.برای تو خداحافظی با دیروزت سخت است.یک شبه که نمیشه ره صد ساله را پیمود انتظارات بیجای مردان جوان از زنان جوان شان روز های شاد زندگی تازه را با کدورت و تلخی مواجه میکند.با احمد خیلی حرف زدم ولی فاطمه گفت گوش من از نصیحت پره .نمیخوام یک کلام هم بشنوم میخوام درسم را تمام کنم .من نمی مانم که در دوران تحصیل دندان پزشکی درجا بزنم چه خبر است همسرم از من راضی باشد.فرهنگ متفاوت دو خانواده یکی دانشگاهی یکی کاسب معلومه که کنتاکت هایی را به همراه دارد.
نظرات 1 + ارسال نظر
عمو سیبیلوو دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:03 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com

سلام . حال و احوالتون چطوره ؟ یه مدتی بود که نتونستم بیام اینجا و مطالب قشنگشما رو بخونم . ببخشید . برای شما و خانواده محترمتون آرزوی شادکامی در سال جدید رو دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد