نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

دیشب شب عید قربان بود شما مهمانی رفتین؟خوش به حال تون پسر بزرگ عزیز جان من از من خواست بریم خونه عمو ش ولی من قبول نکردم طفلکی اعتراضی نکرد ولی خجالت کشیدم که مقاومت کردم و همراهیش نکردم به نظر می رسد کمی افسرده هست و جا داشت قبول میکردم. نمیدونم .مجبور بودم برای مبارزه با بعضی ها بهش اعتنا نکنم .جالب نیست و کاش می شد مقاومت نکرد .عزیز جان منو ببخش که با بی اعتنا از تو گذشتم متاسفم خوب من. از خدا خواستم جبران بد رفتاری مرا بکند و تو را مراقبت کند .لعنت به  أنان که مجبورم کردند مبارزه کنم.گل پسر مامان.نازنین مامان.چاره ندارم.دیگه خیلی دیره که بخوام احقاق حق کنم.به عوض من هم در حق اونا که تو را تنها کردند تا به زانویم در آورند نفرین کردم.