الان سه هفته میشه که مامان رفته پیش پسراش به کافرستان.و من در دوریش سختم شده.زلزله هه هم تو اقیانوس حالم را به هم ریخته.بخش بیماران روانی و زمستون و ابراش.اینا همه تونستن منو غمگین کنند.فکر کنم واسه همینه که دلم میخواد تنهایی را تجربه کنم.ولی مگه این جناب همسر میذاره؟از تاکستان بازگشت.به سلامت.و تندرست.وقتی داشت میرفت نمیخواستم بهش بگم نگران وضع جاده هام.اونم با اون ماشین قراضه که دستش بود.و قبلا رانندگیش نکرده بود تا با قلق هاش آشنا باشه.چون میدونستم بگم نگرانم تحویل نمیگیره.منم باهاش قهر کردم و گفتم نمیخوام باهات حرف بزنم که بدون مشورت با من برنامه سفر ترتیب میدی.گفت که ماموریتی اداریست.و باعث مسرتش است که انتخاب شده به این ماموریت با ارزش بره.با خودم میگفتم به چه چیزا دلش خوش میشه.ببرندش به کشتنش بدن.اونوقت فکر میکنه تاج افتخار رو سرش گذاشته اند.اینقدر مسئولیت ناشناسند که ماشین تمیز و مرتب نداده اند.ولی گفتم حرف بزنم فکر میکنه میخوام لله بازی در بیارم این بود که مطلقا سکوت اختیار کردم و شام روز پنجشنبه را هم نپختم.با پسراش رفتند رستوران و گود بای پارتی.حالا که به خیر برگشت احساس آرامش بیشتری می کنم
با سلام
نامه چاپلین به دخترش ژرالدین را می توانید از وبلاگ من دانلود کنید
پیشاپیش از اینکه به بلاگ من سرزدید سپاسگذارم و امیدوارم مرا از دیدگاه ها و پیشنهادهای خود محروم نکنید
با درود دوباره _مداد سیاه
خاله سلام . امیدوارم همیشه احساس رضایت کنی .
/ر..ان*؟
دل بی دوست - دلی غمگین است ۰
**
از آنها که ناخواسته دچار (گرداب نا امنی های جامعه) میشوند نمیشود غافل ماند۰ دانشجوی دختر نیزدر اجتماعی که او را تحقیر میکند و دست کم می گیرد به راحتی- اما علیرغم میل خودش به این (گرداب) می افتد۰
در کنار خانواده پایدار باشی۰
سلام... چقدر با احساس دوری از همسرتان یاد می کنید... همچنین از بچه ها...