نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

چند شب هست خواب هایی می بینم که.............نمیدونم چرا؟
اگه صبح اول وقت وبلاگ های مختلف را نخونم این خواب ها همه روزم را در تسخیر خود می آورند.ولی خوبه که صفحات متنع وبلاگ ها هست.که من فراموش کنم چقدر از دیدن آن خواب لرزیدم.واقعا چرا پدرم را در کنار رودخانه و در حال نزار دیدم؟چرا دیدم دزد به خانه مان دستبرد زده و همه مایملک مان را برده و با وجودیکه دارو دسته دزد را می بینم هیچ دفاعی نمی توانم بکنم؟چرا همه اعضاءفامیل را اندرون یک اتاق تنگ و......می بینم؟چرا یک گله کرگدن در حال اجرائ نمایشات سیرک می بینم؟مرا چه شده؟همش نگران بودم.همش ناراحت و در حال ستیزه کردن.خیلی وحشتناک بود این کابوس ها.
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:16 ق.ظ

ای وای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد