نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

خانومی از همکارانم تو پول مپل و سفید برفیه.تا چند وقت پیش ازین با حجاب چادر بر سر کار حاضر می شد ولی مدتی میشه با استناد به حرف بچه هاش که مامان ما تو همکلاسی هامون خجالت میکشیم شما چادر به سر باشین چادرش را برداشته .امروز دیدمش میگم خانوم طلا چی شد شما هم در هیئت خانوم های بی چادر دانشکده در اومدی؟گفت خانوم این مطلب را چندی است از گوشه و کنار می شنوم که خواسته استخدامش کنند چادر میکرده حالا که خرش از پل گذشته دیگه ضرورتی نمیبینه چادر به سر کنه.ولی خدا شاهد است تنها با اجازه همسرم و بنا به درخواست دو تا دخترم.میگم اینجوری به نظر میانه رو تر می رسی هان؟میگه میدونی اون روز که جوان بودم علیرغم مخالفت پدر و مادر و خانواده چادر گذاشتم تا ببینم حق نه گفتن دارم یا نه و به همین دلیل بسیاری از موارد خواستگارانم را از دست دادم ولی گویا برام می ارزید حرف حرف خودم باشه بعد ها با مردی ازدواج کردم که علیرغم مخالفت خانواده اش با وضعیت حجاب من ،با من ازدواج کردم و خودمان دو تا یه اقلیتی را تشکیل دادیم که بسیاری باهاش مخالف بودند.ما وصله ناجوری بودیم در میان خانواده و فامیل هم او و هم من .ولی این بار نیز این تصمیم من و همسر و فرزندانم بود که برای حضور در اجتماع اینگونه جلوه کنم.تا بدینجا نه از حرف و حدیث کسان ترسی به دل راه دادم و نه از طعنه و کنایه ها از کوره به در شدم باز هم ممکن است بشنوم درباره قضاوت هایی می شود ولی گویا من از هیجان ابایی ندارم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد