یه روزایی خیلی سرشارم و دوست دارم بنویسم نه یه صفحه نه دو صفحه هزارتا هر چه بیشتر بهتر.تو وبلاگم، کناره خالی روزنامه تو کاغذای رنگی.ولی.....ولی یه روزایی مهر رو لبم را نمی تونم بردارم.بعضی ها میگن چرت و پرتایی که تو می نویسی ننویسی هم بهتره بعضی میگن سر به راه شدی دیدی آخرش سرت به سنگ خورد؟ و عقلت اومد سر جاش؟ولی باور کنید نوشتن واسه اینکه حتی یه نفر هم بدونه یه کسی هست که......خوبه.کاش شیطون تو جلدم نمی رفت و نومیدم نمی کرد.کاش قوی بودم و سر خورده نمی شدم.کاش همیشه با نشاط بودم و دیگران سعی می کردند بهم نزدیک بشن تا گرمایی را که تو عالم یخ کرده و بی احساس است فراموش می کردند.ولی وقتی می بینم خیلی تنهام سعی میکنم خودم را برای خودم حفظ کنم.و از بذل و بخشش بیمارگونه اجتناب کنم.امروز که دارم یه سفر کوتاه می رم حرفی برای گفتن ندارم.وقتی برگشتم از مزایای اون سفر خواهم نوشت.کاش یاد خوب جوونی ها و کودکی هام با حضور آقا داداش بزرگم زنده بشه.مطمئنم با دختر کوچولوی زیباش لحظاتی شاد خواهم داشت.وقتی با چشای مثل آهوش نگام میکنه و میگه عمه برام از اون گذشته هایی بگین که با بابام تو خونه پدرتون.........و من موهای سیاه و بلندش را نوازش می کنم و چیزایی میگم که باباش هم از شنیدنش لبخند رو لب را تجربه میکنه.باورش نمیشه این بابای مهربونش یه روزایی واسه حل کردن مسایل سخت ریاضی منو تا نیمه شب بیدار نگه داشته باشه و اشکم را در آورده باشه
اینهم فرازی از فرمایشات بزرگ عمامه دار حقه باز که مرشد عمامه داران ریا کاراست رسول خدا(ص) فرمود: زنان عورتند و بیهوده گفتار؛ چون عورتند در خانه ها پنهانشان کنید و گفتار بیهوده آنان را با سکوت خود چاره کنید. (بحارالانوار، علامه مجلسی۰
تحقیر وتوهین ازین بیشتر.؟۰ از خودت دفاع کن. جرات داری؟