نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

عاطفه مزاحم

از خیابان عبور می کنم تا به دانشگاه برسم.کودکان و نوجوانان همه مصمم که در مدرسه با بهترین لباس خود حاضر شوند.جوانی و سر زندگی دانشجویان ،فواره های باز محوطه دانشگاه،دانش آموزان سر آمد مدرسه تیز هوشان که از محل دانشگاه عبور میکنند تا به مدرسه شان برسند جلوه زیبایی از انگیزه های ساکنان این مرز و بوم.مرا با خود به دوران کودکی و تا دانشجویی می برند.مدتها می شد نمی توانستم از ماه مهر فقط و فقط لذت ببرم و بس(همیشه اضطراب و تشویش هم با شروع مهر مرا همراهی می کرد).پسرم گله داشت چرا مرا از جمع همکلاسان پارسالم جدا انداخته اند؟من تحمل ندارم ماه مهر را آغاز کنم مادر.هر آنچه نصیحت در چنته داشتم بیان کردم ولی هیچکدام موثر واقع نشد.فرمود همینقدر بگویم اگر مرا با همکلاسانم در یک کلاس نگذارند به مدرسه نخواهم رفت.میگم خب میخوای مدرسه ات را عوض کنم میگه نه بیایید به آنها بگویید چرا از خود من هم نظر نخواستند.چند بار با کسانی صمیمی بشم و اونا را از من بگیرند.میگم پسرم این رسم روزگاره.تو باید خودت را آماده کنی برای آینده هایی که هیچکدام دوستانت را دیگه نخواهی دید.میگه نه مامان من الان چندین سال هست دارم تحمل می کنم .دیگه بسه.دیگه توان تحمل ندارم.میگم بگو بی حوصله شده ام.
نظرات 3 + ارسال نظر
ابراهیم شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:50 ق.ظ http://teshnagangodrat

موفق باشی .داستای پردازی خوبی داری

امپراطور سرزمین یخها شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:36 ب.ظ http://www.ice-man.persianblog.com

سلام ..رفیقمونو ..نوشته داستان پردازی خوبی داری ..زرشک ..بابا اینا .....عجب؟؟؟؟؟

ابی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:25 ب.ظ http://bahs2bahs.persianblog.com

سلام . بازم که بحث تو بحث مرده ..............٬

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد