یه دوست جوان دارم
خیلی نازک دله
همه شون اینجورن
جوانان را میگم
ولی اون ناله هم سر میده
هرچه با خودم میگم اعتنا نکنم
مقتضای جوانی اینه
ولی باز مراقبتش میکنم
فکر کنم از توجهات من هم بدش میاد
ولی ادب مانع هست بگه بابا دست از سرم بردار
فکر کنم محتاط تر از دیگر جوانان هست
شایدم نمیخواد دوستی منو از دست بده
میگه کفش کهنه هم در بیابان نعمته
خب
خوبه مث بعضی دیگه شون نمیگه چرا گیر میدی؟
بازم خدا را شکر
شاید چون واسه من احترام قائله
ازش ممنونم
که اجازه میده نگرانش باشم
و تحملم میکنه که با چشمای نگران نگاش کنم
کاش مشکل اون
و همه دیگر جوونا حل بشه
و خدا صبرش دهد
تا این دوران سخت جوانی را به خوبی پشت سر بذاره
چه کار از من بر میاد جز دعا
؟/