هشت ماه میشه که پدر نجمه فوت شده ولی
هنوز اندوه و سوگ نجمه پایان نیافته
دیروز بهش گفتم پس از شش ماه اگر باز اینهمه سوگوار باشی مبتلای به افسردگی هستی.
معلومه هضم مرگ پدر واست آسون نبوده
میگه آخه مادرم بعد از مرگ او هر روز بیمارتر میشه و داره اونم مث شمع آب میشه
قطرات اشک از چشمای نجمه فرو می ریزند بی امان
بهش فرصتی میدم و ساکت میمون
دوباره زبان باز می کنم
نجمه چاره چیه؟
میگم چرا یه مرخصی نمیگیری با هم باشین
تا
میگه همه ما از هم پنهانی اشک می ریزیم و همدیگه را در جمع منع می کنیم
میگم این بدترین نوع تنهاییه
دیروز دیدم نجمه از محل کارش غیبت کرده مرخصی استعلاجی داشته پاش درد میکنه.تعبیرش از درد های بدنی شدت درد را افزایش داده
تا میام بازوش را تو دستام بگیرم و نوازشش کنم یه متر تو هوا میپره انگار نامحرم باشم ها
میگم نجمه تحریک پذیری علامت افسردگیه.درد های بدنی هم
یه دکتر روان پزشک برو
اینقدر به ضرب سیلی صورتت را سرخ نگه ندار
اینقدر گردنت را شق نگیر
اینقدر منکر اندوه نباش
قبول کن
و
دارو بخور
آرامتر میشی
شاید می ترسی شغلت را از دست بدی و ........
ولی اینجوری چقدر دوام میاری؟