نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ذلیخا

رفتار دختر هایی تو این دور و زمونه منو به یاد ذلیخا می اندازه که ........... داشتم کتاب شعری را ورق می زدم که سروده های یک دختر بیست و یکساله بود. تو هستی جان من ای یار دیرین فدای نام تو این جان شیرین خیالت مونس شبهای تارم بیا رحمی بکن بر حال زارم یا در قسمتی از شعر دیگرش نوشته بود بیا جانم کنون با تو بگویم هر آنچه دیده ام یا که شنیدم بدیدم گشته ای آرام جانم بلای عشق تو با جان خریدم بدیدم از قفس آزاد گشتم چو مرغی دلشده با تو پریدم بعد از بی ثمری عشق نوشته(سروده)به این مضمون چه شبهایی که با یادت سحر شد چه دورانی که با عشقت به سر شد چه داغی دیدم از جور و جفایت ز دوری تو داغم تازه تر شد چه گویم دیگرم جانی نمانده برای عشق تو جانم سپر شد و بعد حمله را آغاز کرده مرد ای موجود خودخواه و جسور/خون من در شیشه غم کرده ایی خنده ام را کرده ایی همرنگ شب/خاطراتم پر ز ماتم کرده ایی جام عشقم کرده ایی همچون شرنگ /شاخه احساس من بشکسته ایی با ردایی از تکبر های پوچ/تکیه بر احساس پاکم کرده ایی خانه قلبم شده از آن تو/زنده ام اما به خاکم کرده ایی یکی از دانشجویانم که این متن را خواند به من گفت که آدرس یه تست را یافته و میخواهد صد تا سوآل آن تست را به دخترای خوابگاه دانشجویان بدهد و جواب آن را در کنفرانس دانشجویی ارائه دهد .چرا که دخترا همواره در دوران دانشجویی خود با مواردی مواجه می شوند که دختر عاشق شده و قطعات ادبی پر سوز و گداز نوشته و توانایی سرودنش افزایش یافته است.وقتی صد تا سوآل را به من نشان داد و یه چند تایی را خواندم دیدم چه چیز های جالبی طرح شده؟ آیا شده خوابت خرابت شده باشه؟ آیا شده اشتهای خود را از دست داده باشی؟ آیا کسی هست که به او چیز هایی را گفته باشی که قبلا نمی توانستی به کسی دیگر بگویی؟ آیا به او هرگز دروغ گفته ایی؟ آیا به نظرت رسیده که چه رفتار خنده آوریست......
نظرات 1 + ارسال نظر
magi یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:12 ب.ظ http://darmianetoofan.persianblog.com

مسلما هر دختری اینو بخونه یاد خودش میفته...از شما گذشته(!) ولی برام سوال بود که شما یاد خودتون نیفتادین؟!
مثل اینکه چند وقت پیش لطف کرده بودید و سراغی ازم گرفتید...منم اومدم اینجا ولی دیگه... عذر می خوام...ولی منم مشتاقم...ممنون!

نازنین دختر جوان
من گلایه نداشتم.بلکه گفتم روزگار چه خوب شده ذلیخا طفلک هم همین کارا را کرد اونهمه حرف و حدیث شنید .تا مجبور بشه یه عده زنان را دعوت کند تا با ترنج دستاشون را ببرند و .....همین.شما هم شعر بگو دیگه جرمی نیس.اتفاقا دخترا با سوز و گداز بیشتری می توانند بسرایند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد