نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق


   
سه شنبه 02 تیر 1383


از آنجا که سیما همکلاس دوران دانشگاهم آدمی بی آزار به نظر می رسد تصمیم دارم از قول او و همسرش رحیم درباره چت یه آقای همسر دار با خانوما ها مصاحبه ای را تنظیم کنم . برای دوستانی که مطالب این صفحه را می خوانند بیاورم.قابل توجه است که سیما با رحیم بسیار صمیمی اند و سیما به همسرش کاملا اعتماد دارد و اصلا و ابدا بهش بدبین نمیشه و  می خنده میگه من رحیم را می شناسم رحیم اهل هیچ خطا کاری نیست.خب لازمه وقت بیشتری داشته باشم تا موضوع را کاملا حلاجی کنم.در ضمن سیما اصلا ادعای مذهبی بودن ندارد و رحیم همسرش حتی به دلایل سیاسی زندانی هم بوده و او خودش به تنهایی سه تا دخترش را که الان هر سه دانشجویان سال یک تا سال چهار هستند اداره کرده و با حقوق خودش زندگیشان را داره کرده تا رحیم به زنگی مشترکشان باز گشته

نوشته شده توسط بهشت در ساعت 07:01am



 


آره داشتم واسه تون می گفتم که سیما را برای مصاحبه انتخاب کردم چون به همسرش کاملا اعتماد داره. یه جوری اثبات کرده تو زندگی به تنهایی هم از پس ادره کردن زندگی بر میاد.
سیما تنها دختر خانواده بود و دو برادر یکی بزرگتر و یکی کوچکتر بود.تو همون سالهای دانشگاه بودیم که مادرش فوت کرد و پدرش خیلی زود همسر دوم اختیار کرد .این قضیه بر سیما گران می آمد و مرتب از رفتار پدرش اعلام انزجار می کرد به خصوص که جواهرات مادرش را به همسر دوم داده بود.یه جورایی دل سیما می سوخت.
من نفهمیدم سیما کی ازدواج کرد.وقتی فهمیدم که دیگه دارای سه بچه بود و همسرش زندانی سیاسی بود وقتی چشمم به سیما ما افتاد که از فشار کار کمرش خمیده آتش می گرفتم.با سیما صحبت می کردم ولیکن او وقت نشستن و حرف زدن با منو نداشت عینهو ماشین کار می کرد .ابدا مضطرب و یا غمگین و دلمرده نبود بلکه خیلی مصمم و جدی بود .نداشتن مادر هم از نظر عاطفی رنجش می داد و هم دست تنها بود به خصوص که خواهر هم نداشت و از کسی هم درخواست کمک نمی کرد.سه تا بچه قد و نیم قد را که عینهو عروسک زیبا بودند به آغوش مهد کودک محل کارش می سپرد و خودش در بخش مراقبت های ویژه قلب  (سی.سی.یو)حضور می یافت .بخشی از بیمارستان که کوچکترین غفلت از بیماران به مرگشان منجر می شد در تمام مدت شیفت کاری باید چشمش به مانیور باشدمبادا انقباضات قلب بیمار دچار دگرگونی شود و او غافل بماند.بعد بچه ها را از مهد کودک بیمارستان بر می داشت و به خانه شان که تقریبا خارج از شهر بود میبرد .به بچه ها غذای خانگی می داد حمام شان می کرد .پارک شان می برد و میخواباند و دوباره فردا روز از نو روزی از نو.شستن و اطو کشیدن لباس های بچه پخت و پز غذای شان و لحاظ نمودن  صرفه جویی اقتصادی در عین اداره مطلوب زندگی از هنر های سیما بود.
گاهی می شد دلم می خواست برای این تنهایی هاش و بسنده کردناش به همان که دارد گریه کنم.حتی برادرانش و پدرش از لحاظ مالی بهش کمک نمی کردند چون خودش نمی پذیرفت.یه زندگی سراپا سختی را پشت سر گذاشت تا به امروز که اولین دخترش سال آخر دانشگاه است.و آخرین شان در آستانه ورود به دانشگاه.حالا دیگه رحیم از زندان آزاد گشته و با سیما و دخترانی که منتظرش بودند بازگشته و زندگی آرامی دارند.
به سیما می گویم سیما جان چگونه است که برایت دلهره آور نیست همسرت ساعت ها با دخترکی جوان چت کند و گپ بزند.می خنده میگه اولا که من اختیار رحیم را ندارم او خودش می داند چگونه رفتار کند.به علاوه به خاطر اینکه او بار ها در زندگی مشترک مان اثبات کرده لیاقت دارد مورد اعتماد قرار گیرد سوما اگر او با داشتن سه تا دختر بازهم به دختران به چشم.....نگاه کند که اصلا لایق نیست سرش بترسم و بلرزم.میگم سیما مثل اینکه عادت کردی معطل مشارکت همسرت نمونی.یه جوری رفتار می کنی که بودن و نبودنش در یک عرض است.احتمال نمی دهی همین موضوع باعث شود او فکر کند برای تو ارزشی ندارد؟سیما میگه نه.اینجور نیست .چون او تا می بیند من دارم برنج پاک می کنم غذا بپزم عدس ها را پاک می کنه و تا رفت و روب را شروع می کنم پا میشه گرد گیری میکنه و آب می پاشه تو حیاط و تا من شروع می کنم به شستن ظرفا دستمال می آورد ظرفا را خشک می کنه در قفسه ها میگذارد و تا شروع می کنم اتوزدن کمد لباس بچه ها را مرتب می کندو و تا لباس ها را می شویم می برد پهن میکند .اگرهم  بخوام بهش بی اعتنایی کنم که نمی کنم او هر کاری را من انجام دهم نیمه دومش را انجام می دهد .تا بچه ها لب تر کنند جایی می خواهد بروند و لباس پوشیدن را آغز می کنند لباس می پوشد ماشین را به خیابان می برد و با موتور روشن منتظرشان میماند.ما به این همهحسن همکاری رحیم عادت کرده ایم.می خندد و می گوید رحیم نمیگذارد کدورتی در دل ما به وجود آید و همواره اوضاع را در کنترل خود دارد .من بیشتر ازین لحاظ که روی کمک های او حساب نمی کنم خوشحال می شوم که سر بزنگاه به سر جون آدم می رسه .من تو زندگی مواظب خودم هستم که به وضعیتی عادت نکنم که ترک آن موجب مشکلم شود .بهش میگم سیما جان مردی همسری چون تو داشته باشد همواره معذب است که ننشیند و استراحت نکند مبادا تو در رقابت برنده شوی و یا دل آزرده شوی .بهتر نیس کمی برای آسایش او دست از اینهمه ماشینی بودن دست بر داری؟میگه درسته .ولی قصد و نیتم به کار گیری او نیست .بهش میگم شما استراحت کنید قبول نمیکنه میگه من همین جوری راحتم.میگم حالا تو مطمئنی اینجوری میشه راحت بود؟میگه خودم که چاره ندارم دخترا بزرگ شده اند هزار تا خرج دارند.
میگم پس بگو این چرخ همان وقت از حرکت باز می ایستد که دیگه نتواند ادامه دهد.میگم می ترسم اگر روزی بیمار بشی و دکتر دستور استراحت مطلق بهت بده از غصه بمیری .میگه من از خدا خواهش کرده ام تا آخرین لحظه زنده موندنم اسیر استراحت و رختخواب نشم .یه دم و یک آه.میگم پس بیچاره بچه هایی که بد عادت به وجود تو اند به ناگهان زیر پاشون خالی میشه و با مرگ تو طومار زندگیشان در هم پیچیده میشه .میگه غصه اونا را نخور اونا هر کدام شان یک سیما هستند به تنهایی .میگم آفرین عجبا ازین سیما.با خودم فکر می کنم ما تو این مملکت مون چند تا ازین سیما ها داریم؟
از خودم خجالت می کشم.سیما با وجود علاقه فراوانش به رحیم همسرش اصلا ادعای تملک بر او را نداره .اعتمادش از او سلب نمیشه و به کارهاش شک نمیکنه.خیلی به همسرش احترام میذاره و با وجودیکه سالها تنهایی را تحمل و تجربه کرده است با این وجود دوست دارد او تو زندگی باشد و زندگیش به وجود او مزین باشد.
نظرات 4 + ارسال نظر
سیاوش چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:42 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست عزیز..وبلاگ جالب دارید...از این متن سر در نیاوردم ولی فهمیدم که مرتبط با متنهایی پایینی هست...پس با اجازه برم از متنهای پایین شروع به خوندن کنم...سبز باشی و بهاری...بدرود

! چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام من ارتباطش رو با چت آقای همسر دار ..... متوجه نمی شم!!!

نازنین بی نام.همسر سیما همواره در حال چت کردن است در حالیکه خانمش مثل ماشینی منظم کار میکند

دنیا چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:22 ب.ظ

می دونید مشخص هست که این مطالب به تحریک کسی نوشته شده...!

نازنین من.به تحریک چه کسی؟نکند شما نگران من هستید؟ابدا به شما اطمینان میدهم که اینگونه نبوده است

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:47 ب.ظ

چرا مطلبی رو که دنیا بآن اشاره کرده پاک کردی؟ درس نیس که سرمونو توی برف کنیم و خیال کنیم که چون ما کسی رو نمی بینیم دیگران هم ما رو نمی بینن!۰

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد