نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

یاد اون روزا به خیر

ممکنه کسی فرصت نکنه نوشته های منو بخونه ولی اگر ننویسم شان دیگه از یاد خودم هم میره.
فرزانه همکلاس دوران دبستان و دبیرستانم بود که از آمریکا برگشته و مهناز دوست صمیمی اش همه ما را دعوت کرد بریم ببینیمش.
منم رفتم.
گفت الان بیست ساله که آمریکا زندگی میکنه لیسانس زبانش را که از ایران گرفته رفته آمریکا.دو تا پسر داره و همسرش هم شیرازیه.گفت که الان پسر اولش بیست و دو ساله است و دانشجو است و خواهرش هم توی یه ایالت دیگه آمریکا زندگی میکنه.منو به یادش نیومد ولی من اونو خیلی خوب به یاد داشتم.چون او با اون قد کوچولو و فلفلیش نماینده کلاس بود از بچگی زبان انگلیسیش خوب بود .وقتی ازش می پرسم از شوهرت راضی هستی؟ خوبه؟  تا بناگوش سرخ میشه.و میگه آره بد نیست.میگه ۹ ساله بودم که پدرم فوت شدند و مادرم اون زمان بیست و نه ساله بود و برادرم که از من دو سال بزرگتر بود و من و خواهرم را بزرگ کرد .پس بگو اینهمه شرم و حیا را از مادری این چنین به ارث برده.خیلی از خانومای ایرانی پس از مرگ همسرشان دیگه ازدواج نمی کنند .میگه مامانم ۵ سال پیش سینه اش را عمل جراحی کرده و الان گویا سلولهای سرطانی به تیروئیدش حمله برده اند میگه مامان ۱۶ ساله بوده که با بابام ازدواج میکنه و پس از ۱۳ سال بیوه میشه.بهش میگم فرزانه میدونی چرا منو به خاطر نمیاری واسه اینکه من بچه ساکت کلاس بودم .همه تفریحم تماشای شیطنت های شما ها بود .هم چنین شما دختر خوشگلا  و بچه پولدارای مدرسه بودین .پس طبیعیه منو به یاد نیاری .میگه:اوا خدای من این چه حرفاییه می زنی؟بعد میگه: چقدر از حرف زدنت خوشم میاد .میگم : خیلیا از حرف زدن های من خوش شون میاد چون همه چیز را با آب و تاب تعریف می کنم .آدرس وبلاگم را می خواد قول میدم بهش بدم بخونه ولی ....
خیلی با فرزانه و بچه ها به من خوش گذشت. ما ها ۱۵ تا از دخترای سی و پنج(۵ ۳)سال پیش بودیم که کودکانه می خندیدم و با هم سر کلاس ها می نشستیم تا به دیپلم رسیدیم .الان مهناز که سه تا دختر داره می خنده و میگه فرزانه یادته چقدر شیطون بودیم .ومهناز که دختر خوشگل کلاس ما بود با اون عینک گرد و موهای بافته شده اش بعد ها عینهو ملکه زیبایی ها شده بود شیرین که دیر تر از همه ما ازدواج کرده و تازه پسرش(بچه اولش دوم دبیرستانه)معلم ریاضی نمونه شهر شده .ژیلا که آرزو داشتم قبول کنه با داداشم ازدواج کنه محجوب ترین و درس خون ترین و ملیح ترین دختر کلاس به دلیل فلج عصب فاسیال صورتش پس از عمل جراحی تومور مغز از شکل و قیافه افتاده.نادره که جاش بین ما خالیه به رحمت ایزدی پیوسته همون که وقتی بدون انجام تکالیفم مدرسه می رفتم چون طاقت نداشت معلم مواخذه ام کنه می رفت زیر نیمکت و مشقامو می نوشت.
زهره با یه آقای کرد ازدواج کرده و دو تا پسر داره و از سختگیری های همسرش که دبیر آموزش پرورشه سخن میگه.مهناز شماره دو که با دو سال جهش خودش را به کلاس ما رسونده و تکنسین آزمایشگاه بیمارستان بزرگ شهره با آقایی سمنانی از همکلاسانش ازدواج کرده و دو تا پسر داره که اولین پسرش دانشجوی پزشکی سال چهارم دانشگاه شهر خودمونه و پسر دومش هم دانشجوی سال دوم حسابداری از زندگیش خیلی راضیه .منیره که علاوه بر زیبایی و وقار و متانتش دختر دارو ساز محترم شهر مان بود عروس خانواده ...کارخانه دار معروف شهر ..شده و شهرش از  مهندسین نساجی کارخانه شده.
خلاصه که این دخترای گذشته هنوز هم خوش برخورد ترین ها هستند زهره آرایشگاه مو زده و محبوبه که هنوزم ازدواج نکرده مهندس بهداشت کارخانه شیر پگاه شهر مان شده هوراء.....همه مون سال های سخت مدرسه را پشت سر گذاشته ایم و الان به وضعیت خاصی دسترسی پیدا کرده ایم.ما گروه ۱۵ نفره تا همدیگه را میبینیم فقط همو می بوسیم و به روی هم لبخند می زنیم  و به همدیگه دلداری و امید میدیم و از هم تعریف و تمجید می کنیم .کجا میتونید خانم هایی مث ما صمیمی نسبت به همدیگه پیدا کنید .فقط و فقط به خاطر اونکه بازم همکلاسی بمونیم یه روزایی مجبور بودیم با هم سر یه کلاس بنشینیم همدیگه را انتخاب نکرده بودیم ولیکن حالا از همه دنیا همدیگه را انتخاب می کنیم.
نظرات 1 + ارسال نظر
مجید جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:01 ق.ظ http://www.charvadeh.persianblog.com

سلام. برای شما که مدام با بیماران تون در حال دشارژ شدن هستید حضور در این جمعها فرصت بسیار خوبی است. بخصوص برای بچه ها تون. چون در غیر اینصورت اونها باید شما رو شارژ کنند و اونوقت خودشون دشارژ می شن. قربون همه شما برم هزار بار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد