نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

شرح وقایع اتفاقیه

سلام
خوب و خوش و سلامتید؟
الان که ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه بعد از ظهر جمعه است تازه کارهای منزل را تمام کرده ام.خوشحالم که جناب همسر پس از ۵ ساعت تعمیرات کولر موفق شدند یه خونه تر و تمیز و خنک و یه ناهار دلچسب داشته باشند.
واسه اش متاسف شدم که با مادرش بگو مگو پیدا کرد.اونم به بهانه ایی کاملا کودکانه . نگرانش شدم که پسرا تو کارها کمتر کمکش می کنند و بیشتر تر جیح میدن به امورات شخصی خودشان برسند.واسه من که روز جالبی بود.پس از یک هفته سر درد ناشی از تنش و سرماخوردگی و یا احتمالا ناشی از غلط خوابیدن(نداشتن بالش)کمی تا قسمتی سر دردم آرام شده.دیروز تولد پسر عمه بچه ها بود.رفتیم و خیلی خوش گذشت. خواهر همسر غذای خوشمزه ایی پخته بود.و کیک جشن را من بریدم.آخرین پسر ، جشن تولد خودشو زیادم جدی نگرفته بود .آخه فکر می کرد دوازده سالگی واسه خودش مردی شده و زشته کیک رو ببره.خب منم طبق معمول به یکی دو تا سوآل در زمینه آیین همسر داری و تربیت فرزند جواب دادم که به نظر خودم جالب بود.(گرچه کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره و من خودم محتاج ترین فرد به خدمات مشاوره ایی در امر همسر داری و آیین تربیت فرزندان هستم.).
آخرین داداش هم به دلیل الویت انتخاب رفتن به جشن تولد به جای عیادت دختر کوچولویش از بنده مکدر شد.
یه دونه دادش دیگر هم از اینکه تصمیم جدی ام را برای زندگی در همسایگیش نمی گیرم کلی دمق است.پریروز با ۴ تا شاخه گل زیبای ژربرا اومد خونه مون که پس آبجی بیا تو خونه جدیدت.تا ما هر روز عصر واسه گپ زدن خدمت تان برسیم .و من طبق معمول همیشه پشت گوش انداختم. آخه بابا کسی مرکز شهر را رها میکنه می ره خارج شهر توی یه شهرک میشینه؟هر چند وسعت خونه بیشتر تر باشه.
عجب ! هفته ایی که  گذشت  همش به مراقبت از پسرک بیمارم و به آموزش بالینی در بیمارستان به دانشجویان سال آخر گذشت. با خودم یه سر درد را هم یدک کشیدم . آخرش هم نفهمیدم این سر درد چگونه اینقدر ادامه یافت.

نظرات 3 + ارسال نظر
... جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:13 ب.ظ http://harkojahastambasham.persianblog.com

دوستت دارم,دوستم بدار… شاید فردایی نباشد

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز همدیگر نمانیم
قبوله

بچه گذر قلی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:52 ق.ظ

مثل منبری ها گزینشی رفتار نکن/ جواب همه را بدون استثنا باید داد و بمراجعه کننده احترام گذاشت۰

چشم.چی بگم؟بگم لطف فرمودید قدم رنجه کردید بر چشمانم قدم نهاده اینجا آمدید؟دوست مهربون؟

رضا یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:41 ب.ظ

چی بگم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد