منصوره دختری زیبا و بلند بالا که به مرکز مشاوره مراجعه کرده.خواهرش دانشجوی ما در بخش بوده ولی خودش دیپلمه و فعلا در خانه است .
ایشان مدتی بوده است که متوجه نگاه های تحسین آمیز پسرک دگمه فروش سر خیابان شده .کم کم خود را نیاز مند تداوم دریافت توجه احساس کرده و خودش احساس می کرده تمایلی خاص به دیدار فرد مذکور در خودش احساس میکند .
خانواده متوجه رفتار های خاص منصوره شده و مورد توبیخش قرار داده.کم کم ایشان به کنج تنهایی خودش(اتاقش در طبقه زیرین ساختمان خانه) پناه برده و شروع به شنیدن موسیقی با صدای شادمهر عقیلی و کشیدن سیاه قلمی از چهره ایشون نموده است .پدرش بدون اجازه اش به اتاقش وارد شده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده و نقاشی هایش را پاره کرده .خودش می گوید من هیچ کار به اعضا خانواده نداشتم فقط چون کنکور قبول نشدم کم کم از درون تهی شدم .همین دوستی که به همراهش آمده همدم تنهایی هایش است.
با منصوره به گفتگو نشستم.
از آنچه دارد گفتم و از آنچه آرزو دارد داشته باشد خودش گفت .در مورد رفتار های پدرش و سرزنش های خواهرش به بحث نشستیم .برایش گفتم طبیعی است که در شرایط سختی که دارد به منفی کاری و مقاومت منفی کشیده شده باشد تا شاید بتواند با عدم کار آیی عمدی اعضا ستمگر خانواده را به زانو در آورده ،تنبیه کند .ولیکن خودش نیز باید رنج و آسیب را متحمل شود .پس چه بهتر که برای رفتار های اعضاء خانواده توجیهاتی بتراشد تا بتواند آنها را ببخشاید و خودش را بزرگوار درک کند .منصوره زیبا و مهربان و لطیف و با هوش آسیبی دیده که ممکن است مدتها وقت لازم داشته باشد تا بهبود یابد.
وقتی درد و دل میکرد از آن سوژه عشق خود که شرایط سقوطش را( از نظر احساسات) فراهم کرد و بعد همه محبت خود را انکار کرد گله نمود.
چقدر دلش شکسته که با او بازی شده و احساس اش به تمسخر گرفته شده.
به او گفتم در روند زندگی و برای شدن ،هر کسی تجاربی این چنین را تجربه خواهد کرد .مشق ننویسی غلط نخواهی داشت
زندگی همیشه با حوادثی همراه است.و انسان باید بتواند قدرت هضم خود را تقویت کند.
به او مژده دادم که این جراحت قلبی توانسته رقیق اش کند و دلش را خانه خدا کند.
از رفتارهای ناپسند والدینش که ناشی از بد گمانی به اوست گله داشت.
چقدر دلم می خواست آدرس منصوره را یاد داشت می کردم.او رفت در حالی که با خود اندیشه ها داشت.
عشق از اول سرکش و خونی بُود
تا گریزد هر که بیرونی بُودَ
..............................
کم پیدائی خانومیییییییی!!!!!!!
البته همانگونه که شما می فرمایید عشقهای کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود