از در تو اومد و روبروی من نشست.دو تا دانشجوی ترم آخر هم قبلا تو اتاق بودند.متحیر نگاهش کردند.بی مقدمه شروع کرد به گفتن.خانوم جان من چیکار کنم؟پسرام و دخترم میگن همه چیز تقصیر توست.به خدا من تقصیری ندارم.۵۳ سالمه ولی وقتی بیش از ۱۱ سال نداشتم سر سفره عقد نشاندندم.شما بگو نه بگو یه دختر ۱۱ ساله از دنیا چه می فهمه که با یه لند هور ۲۳ ساله عقد ازدواجش را می بندند.به من چه که مادرش سر زا مرده بود.چرا باید من جور بد شانسی اونو بکشم.منو چه به ازدواج.خدا آتیش به گور مادرم.......به من چه که اگه طلاقمو بگیرند اون برادرم را قیمه قیمه میکنه.چرا من باید بمونم و بد زبونیا و نامهربونی های یک مرد بد دهن را تحمل کنم مبادا برادرم کشته تیر جفای اون بشه.این مملکت مگه قانون نداشته مگه شهر هرت بوده؟چرا بچه هام میگن می خواستی خودکشی کنی ؟من زندگی نکرده بودم که بمیرم .می خواستم زنده بمونم و طعم شیرین زندگی را بچشم.مگه من چی ام کمتر از دیگر دخترای هم قد و هم اندازه خودم بود؟چرا بچه هام میگن چرا از خونه فرار نکردی؟کجا می رفتم؟که وقتی بر گردم خونه ببینم اون خون آشام بی مسئولیت بچه ام را سر به نیست نکرده؟او که یه ریز میگفت این بچه ها از من نیستند چه تضمینی نبود بکشدشان؟خانوم من چه گناهی داشتم؟چرا پدر و مادرم باید دست و پام را ببندند و درسته بندازنم جلو ی این گرگ درنده بی غیرت.هق هق.....(سکوت)
ساکت میمونم تا حرف بزنه.خیلی فشار کلام داره.نمیشه متوقف اش کرد.یه ریز حرف می زنه دندوناش همه خراب و منظره زشتی به چهره اش داده ولی زیبایی خاصی در پشت غبار غم صورتش به چشم می خوره.بعد ازینکه چهره اش را با گوشه روسریش پاک میکنه ادامه میده.خانوم جان به خدا من دیوونه نیستما به این خانوم دانشجو های جوان بگو.بگو اگه اونا هم جای من بودند که دختر جوان ۲۳ ساله آموزگارش تو تصادف کشته بشه پس از ۱۵ سال حالا هم بهش بگن جوان ۲۳ ساله دانشجوی عمران دانشگاهت بیمار روانیه و وسواس داره بدتر از من می شدند.منی که فقط ۱۱ سال بچگی کردم.منی که شوهرم را با همه بد دهنی ها و تهمت ها تحمل کردم به امید اونکه بچه هام بزرگ میشن نور چشام میشن.خانوم جان حالا باید صبح از خونه بیام بیرون تو خیابونا سر گردون پیش اما جمعه شهر برم بهم بی اعتنایی میکنه پیش شهردار می رم .بابا ایها الناس یکی منو از دست این شوهر نجات بده.مگه من نبودم خونه مونو که با قالی بافی ساخته بودم فروختم از زندان آزادش کردم؟مگه من نبودم که تر و خشکش کردم و براش بچه دنیا آوردم؟مگه من نبودم که هر چی ظلمم کرد ازش عذر خواهی کردم و گفتم تو راست میگی منو از بچه هام جدا نکن؟خانوم جان بچه هام میگن فریبکار دروغ میگی.ما را کردی توپ فوتبال؟تو با شوهرت هیچ مشکلی نداری جلو ما فیلم بازی نکن.ای خدا .ااااااا
بهش میگم حالا آروم آروم بگو از من چی می خوای؟ من چه کمکی می تونم بهت بکنم؟
هیچی خانوم.بیایین به بچه هام بگین من دیگه بریدم.باباشون مقصره مادرم مقصره من بی تقصیرم.ازش سوآل میکنم می خوای مددکار های اجتماعی این مرکز بیان خونه تون اوضاع را بررسی کنند؟میگه نه خانوم ما تو محل آبرو داریم ماشین مرکز تون آرم داره.می خوام صدامو همسایه نشنوند.من هنوز نذاشتم کسی از همسایه بو ببره تو چه باطلاقی دست و پا می زنم .همه مشکلم هم همین حفظ آبرومه خانوم.مگه برام چه میکنند؟میگن نگفتیم دیوونه است؟میگم خواهرات برادرات فامیل شوهرت در جریان مشکلاتت نیستند؟به اونا نگفتی؟میگه چرا خانوم تا شوهر خواهرم فهمید ما با شوهرم مشکل داریم جلوی بچه هام و شوهرم زنش(خواهرم) را تو بغلش گرفت و بوسید و گفت من مثل شوهر تو نیستم.نور علی نور شد گل بود به سبزه هم آراسته شد.تازه از خجالت زیر آب و عرق رفتم که چه زشته بچه هام شاهد این صحنه(بوسیده شدن خاله شون توسط شوهرش)باشند خانوم کسی به تربیت بچه های من فکر نمیکنه جز خودم؟خانوم من دشمن زیاد دارم.خواهر شوهرم هم که تا دید شوهرم وسائل خونه را می بره می فروشه و شکایت بهش کردم گفت اموال خونه خودشه.من با کار کردن و خودم را به آب و آتیش زدن وسیله می خرم تو زندگی واسه بچه هام کدام اموال خودش .وووو...ووو...ووو
آری دو ساعت یه ریز دادخواهی می کرد پیش کی؟من .من که قاضی دادگستری نبودم به دادش برسم.
هیچ دادگاهی هم تا به حال به دادش نرسیده
همه بهش گفتن تو خونوادتون شقاقه. و اصلاح نمیشه مگر اینکه خودت بخوای.کوتاه بیا.مرد قافله سالار خونه است حرمت پدر بچه ها را حفظ کن. برای تعینن مرز های خودت و شوهرت دست به هر کاری نزن.میتونی برای نجات شوهرت از زندان اقدان نکنی ولی نمی تونی بیرون اش بیاری و بهش بگی حالا مدیون منی هر چه میگم بگو سمعا و طاعتا.
دانشجو ها آخر الامر پرسیدند خانم.....چرا نگذاشتی شوهرت تو زندون بپوسه؟تو که زندونیش نکرده بودی.بهتر که دستگیر شده بود .چشاش راست وایستاد گفت شما دانشجویید اینو به من میگین؟بذارم ۵ تا بچه با هوش ام انگشت نمای جامعه بشن.
گفتم بچه ها این خانوم عزیز و نازنین همه اینا را که میگه حق داره ولی هنوز نتونسته با خودش کنار بیاد.بیش از دشمنان بیرونی دشمن درونی(وجود کشمکش درون روان)آزارش میده.ولی فکر نکنید زندگی چیز آسونیه.بهش دعا کنید و اجازه بدین حرفش را بزنه ولی خودتون را ناراحت نکنین چرا ما نتونستیم واسه اش کاری کنیم .مشکلات اون باید اول طبقه بندی بشه و یکی یکی بهش رسیدگی بشه.باید الویت بندی کنیم اول کدام مشکلش حل بشه
گفت خانوم به خدا شما اول یه خونه به من بدین من همه چیزام را به اونجا منتقل می کنم پسر بیمارم و دختر دم بختم را منتقل اونجا می کنم یه جایی که کسی منو نشناسه و کم کم دستم را میگیرم به زانوم و دوباره زندگی بچه هامو سر و سامون میدم.شما بگو من از کی می تونم یه خونه بگیرم.
آخه چرا؟؟؟):
سلام. شانس و تقدیر یه مکانیسم برای کاهش فشار ناشی از بی تدبیری های انسان است. آدمها هر وقت کم می آرند می اندازند گردن خدا. یعنی خدا خواسته که اینجوری بشه. اما یه نکته دیگه . بدبینی نسبت به اینترنت و خلاصه کردن آن در چت یا وبلاگ در جامعه ما نشانه تاخر فرهنگی است. اگه یادتون باشه یه زمانی کلمه ویدئو و نیز سی دی همینجوری بود. همه ما باید تاوان این پس افتادگی فرهنگی رو بپردازیم. بخش مادی فرهنگ معمولا زودتر از بخش معنوی آن تغییر می کند. شما ادامه بدین عزیز. شاید اونا دارند ناتوانی خودشان رو داد می زنند.
خواندمش. جزء به اندوهم نیافزود.