نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

هیچ

سلام مدتیست کم می نویسم.گویا قلمم نوشتن را فراموش کرده.امروز با خود می اندیشیدم چگونه می شود بسیار حرفا داشت و آرام بود و با تانی بر کاغذ سرازیر ساخت؟.به یاد دارم روزی با خود می اندیشیدم چنانچه ممکن بود به ذهن همواره مشغول من پرینتری وصل می نمودند که آنچه را در جریان است ثبت می نمود چه می شد .بحثی در تولید فکر وجود دارد به نام تداعی ها ی سریع که در مبتلایان به جنون دوره ایی اتفاق می افتد .اگر اینگونه پرینتر ها اختراع می شد محتویات ذهنی این مبتلایان را پرینت می کردند و برای درمان آنان جز ءبه جز ءمشکلات شان را مورد مراقبت قرار می دادند . همانگونه که با خود قدم می زنم تا به دانشکده محل کارم برسم مروری بر چند روز گذشته می کنم. سر راه خود چیزهایی هم چشمم می بیند و اهداف آموزشی امروز هم مرا به نوشتن چیزهایی فرا می خواند .می بینم خب گروه هدف کیست؟برای خودم بنویسم؟خب چرا تو وبلاگ ؟برای دیگران بنویسم؟خب چگونه چیزهایی بیابم که برای آنان هم مفید باشد؟این است که انتخاب کردن مشکل می نماید.به خصوص وقتی وبلاگ دوستان را می خوانم وسوسه هایی به سراغم می آید که همانند آنان بنویسم شاید القا می شود.از زیبایی های نوشتن بعضی انگشت به دهان می شوم . نهایتا به این نتیجه می رسم بنویسم حتی اگر هیچ هم عاید کسی نشود .حرفای یاوه گفتن ام هم خوبست.شاید بهتر از سکوت . اعلام نظرات دوستان مرا مصمم به نوشتن هایی می کند که ......خود داری می کنم .سکوت بعضی دوستان مرا به فکر هایی وا می دارد که .....می خواهم از آن بنویسم خود داری می کنم .خلاصه به بی تصمیمی می رسم مبهوت بر صفحه مانیتور می نگرم و هیچ حرفی برایم باقی نمی ماند.خاطرات سالهای نسبتا طولانی گذشته زندگیم در هر زمینه وسوسه ام می کند بنویسم . ولی .....نمی نویسم .حس نوع دوستی ام ...خودی می نماید که از نتایج شکست هایم بنویسم..... خود داری می کنم و نمی نویسم خلاصه وسواس عجیبی است.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد