نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

دیداری پس از دو سال آشنایی

سلام این دو سه روز گذشته من در گیر چند مراسم بودم یکی مراسم به خاک سپاری زنی خاطره انگیز در زندگی کودکی هایم و یکی مراسم دید و بازدید با دوستانی نادیده. مدتی بود که یکی از قدیمی ترین (دو سال و نیم) دوستان اینترنتی به نام پدرخوانده علاقه مند شده بود این کاربر احساساتی و دردسر آفرین را ملاقات حضوری کند .کم و بیش چندین بار هم خیز هایی گرفته بود حتی یک بار که برای مراجعه به مشاور وقت داشت امیدوار بود که این دیدار اتفاق بیفتد ولی از اونجا که بنده از دور دل میبرم از نزدیک زهره(البته چندان هم مطمئن نیستم از دور هم دل ببرم چون چندین و چند بار خلاف آن ثابت شده) چندان تمایلی به ملاقات حضوری نداشتم.شاید او دورادور دل خوش باشد دوستی هست که نگران اش می شود. ولی تعارف کردن های من و جدیت و پی گیری های او جدی جدی کار دستش داد و یه تور ۶ نفره را ترتیب دآد.بگذریم که ما جز روی باز و اسکان و فوق اش صبحونه (اونم نصفه نیمه ) و گردشی کوتاه در شهر خدماتی در اختیار این تور قرار ندادیم ولی ظاهرا کمی تا قسمتی خستگی شان در رفت. آنچه برای من جالب بود اینکه چگونه ممکن است آدما به هم اعتماد کنند در دنیای وانفسایی که اعتماد ها گاه مشکل آفرین میشه و گاه بی اعتمادی ترویج میشه.البته مسئول این تور به نحوی مخفیانه و در نهایت احتیاط محک می زند بعد اقدآم می کند و به خودش مطمئن است که اگه علی ساربونه میدونه...................(.......) ولی خب به لطف خدا گذشت. امیدوارم تنگ نظری ها و بخل ورزی ها و امساک کردن هایم را ببخشند و ازین حداقل امکانی که در اختیارشان قرار گرفت نهایت محبت مرا متوجه شده باشند که برگ سبز تنها تحفه درویش است.
نظرات 6 + ارسال نظر
بهروز وثوق شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:54 ق.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
نمی دونم چی بگم به من هم سر بزن

سلام عشق الکی.چشم

انسان مه آلود شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:59 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

دیدن یک دوست نادیده باید خیلی هیجان انگیز باشه ، درسته؟
بابت همسر دایی هم متاسفم.

آره خیلی .من از ۲ و نیم نیمه شب تا ۷و نیم صبح بیدار بودم تا اون لحظه دیدار برسد

ابی شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:43 ب.ظ http://bahs2bahs.persianblog.com

سلام . وقتی شنیدم اصفهانی هستی (! ) شدم . از اصفهونیها هم بیشتر از اونی که سخاوت فرمودید انتظار نمی رفت . باید بخوانیم که حضرت پدر فلان راجع به این سفر چه مینگارد ؟ ضمنا من تبریز و ... نمیام . دوست ندارم هیچکدومتون رو ببینم . از همین جوریش بیشتر خوشم میاتش . مرسی که بعد از عمری احوالم رو پرسیدی .

چه تعجبی؟ابی؟
نه بابا اینا شایعه است البته ما آرزو داشتیم بیشتر می شد چشم گذاشت تا آنان پا بگذارند

سعید یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:02 ق.ظ http://saedid.blogsky.com

سلام.
خوبی؟ امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه. بی انصاف چرا ما رو دعوت نکردی. آخه ما هم دل داریم. مگه نه؟
بیخیال حالا بخودت نگیر. شوخی کردم.
من نوکر هر چی آدم با جنبه هستم.
راستی بما سر می زنی یا نه؟ تو هم مثل ما گرفتاریات زیاد شده؟
هر جا هستی موفق و پیروز باشی.
سعید

سلام بله به شما سر می زنم

اذر یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:08 ق.ظ http://vesal-am.blogsky.com

سلام

رضوان جان چطوری خوبی ببخشید دیر کردم
رضوان جان بابت فوت زنداییتون مناسفم و تسلیت می گم

رضوان جان میشه یک سر به من بزنی در ضمن یک کار مهمت دارم خیلی مهم

سلام آذر چشم
راستی شیرینی نامزدی

مجید یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:59 ق.ظ http://charvadeh.persianblog.com

سلام. توی کتاب حکمت و معیشت خوندم که آدمها در برابر دو چیز متواضع می شوند. آنهم نه از سر عقل بلکه از سر عجز. یکی اش عشق و دیگری مرگ. چون این دو تا اوج ناتوانی آدمها رو نشون می دهند. ما همه می دانیم که مرگ حق است و اتفاقی ناگزیر یا مرگ یک سفر است. ولی فقط می دانیم. فرق بسیاری بین دانستن و ایمان آوردن. به نظر من میزان شوکه شدن ما در برابر مرگ و عشق معرف فاصله ای است که بین و دانستن و ایمان به مرگ وجود دارد. من برای شما و همه آنانکه در فراق او احساس اندوه می کنند بردباری آرزو می کنم. سفرش بخیر.

خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد