نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

تجدید فراش ..

سلام
.همسر آذر که در فروردین ماه باهم متارکه داشتند برای تجدید فراش اقدام کرده و توانسته زنی ...تراز آذر هم گیر بیاره.
این خبر برای من که آذر را یک ........ می دانم که غیر قابل تحمل است اهمیتی ندارد ولی فکر نکنم برای مادرش در درجه اول٫ که دامادی این چنین مطیع را ....از دست رفته می بیند خوشایند باشد ودر درجه دوم برای آذر بدان جهت که همیشه فکر میکرد همسرش خانه دلی را که به او داده به غیر او واگذار نخواهد کرد.
خب قضیه به روزهایی بر می گشت که آذر را بدون آنکه احساس نیاز به داشتن همسری داشته باشد روانه خانه بخت کردند .مادر خانوما تو مسجد با همدیگه تفسیر قرآن را گوش می دادند و دور از چشم گوینده تفسیر با پچ پچ خود به همدیگر ابراز احساسات می کردند و برای تحکیم دوستی شان وارد یک معامله ازدواج شده بودند .احمد همکلاسی پسرش و فرزند دوست صمیمی اش بود همه به سر براهی او در محله اذعان داشتند.و آذر هم دختری اجتماعی و شیک پوش و زیبا بود هر دوتا مادر به انتخاب خود آفرین گفتند .و خود را برای جلسه رسمی خواستگاری و بعله برون آماده کرده بودند .پسر خانواده وارد ]خانه شد بی خبر از همه جا دید خانه شلوغ تر از دیگر روزهاست حیاط آب و جارو شده و بوی اسپند و عود خانه را پر کرده احساس خوشایندی کرد با روی باز وارد خانه شد تا چشمش به مهمانها افتاد از تعجب خشکش زد احمد پسر همسایه و همکلاسی سابق به اتفاق مادرش و خواهرانش با سبدی گل در خانه شان چه میکند؟موضوع چیست مادرش را صدا زد تو راهرو خانه مادر! ....بعله پسرم!!.... اینها اینجا چه می خواهند ما با اینها رودربایستی نداشتیم موضوع چیه البته شست اش خبر دار شده می خواهد مطمئن شود .پسرم٫ احمد برای خواستگاری از خواهرت آمده و این فقط یک تشریفات است ما با مادرش تفاهم کرده ایم. آخر هفته هم خطبه عقد را می خوانیم .ولی مادر ٫چرا از من نظر نخواستید ؟ تو چکاره ایی مادر ؟خب ٫لا اقل بگویم که احمد تو کلاس چه جور آدمی بوده ....چه رفتارهایی داشته نظر دیگر دوستان مان راجع به او چه بوده .بچه ساکت شو این چیزا به تو چه ربطی دارد؟خواهرت بزرگ شده وقت شوهر کردن اش هست تا بعد بتوانم برای تو نیز دست و آستین را بالا بزنم و خواستگاری بروم. مادر..! دست بردار من نمی تونم بپذیرم مطمئن هستم احمد نمی تواند خواهرم را خوشبخت کند من احمد را می شناسم و خواهرم را بهتر از او .
اینها... هم نیستند .بچه ٫بس کن قضیه تمام شده این صحبتا دیگه دیره. آخه مادر! کی شروع شده که به این زودی تمام شده؟ مادر فرزندان این خانواده همه حق دارند نسبت به عضو جدیدی که به فامیل اضافه می شود نظر داشته باشند. مادر من امکان ندارد اجازه بدهم .من خواهرم را دوست دارم و من به خوشبختی خواهرم فکر می کنم. من خودم هم فعلا برای ازدواج عجله چندانی ندارم. ما حالا حالا ها می توانیم در کنار هم باشیم وجمع خانوادگی مان را حفظ کنیم .خواهرم دانشگاه را شروع نکرده .الان سنی ندارد ما حداقل ۴ سال دیگه برای ازدواج وقت داریم چه عجله ایی ؟بچه ساکت شد امر دین است دختر را زود شوهر بدهید قبل از آنکه ..........
مادر این حرفا را به نام دین تحویل من نده که نسبت به هرچه .....بدبین میشم .
ولی التماس ها در خواست ها ..وبالا پایین رفتن ها هیچ ثمری نداشت .یک پسر ۲۴ ساله نمی تواند راجع به ازدواج خواهر ۲۱ ساله اش نظری بدهد. مرغ یک پا دارد .
خطبه خوانده شد جشن برگزار شد ولی از همان شب جشن عقد......
دوران عقد هر روز خواهرش را با چشم گریان ملاقات می کند.
: چته ؟آذر ؟؟
: اون منو نمی فهمه .
می گویند عروسی کنند خوب می شوند باز برادر مهربان خودش را قاطی می کند .
مادر! سالی که نکوست از بهارش پیداست .
برو بچه شاهنامه آخرش خوشه مادر ....
خواهرم هم به همان نتیجه ایی رسید که من حدس می زدم .
بچه برو کنار ٫نوش داروی پس مرگ سهراب برایم آورده ایی؟
برو کنار ببینم چیکار باید کنم
جشن مختصری برای عروسی و .....
اوه هر روز خواهرم را با چشم کبود ببینم؟ پس غیرت مردانه ام کجا رفته ؟
چطور ساکت بمانم؟ خواهرم را به شدید ترین شکل ممکن آسیب برساند
اینها را چه شده؟
...... تولد فرزند به زندگی دلگرم شان می کند
یک بچه
باز هر روز اشک و آه و کشمکش گذشت سالی بر تولد کودک.
فرزندم زندگی کن .مادر بچه پدر می خواد مادر هم می خواد .
:نمیتونم مادر من. دوستش ندارم .
ساکت شو دختر٫ کسی بشنوه فکر میکنه حتما زیر سرت بلند شده ٫با کسی طرح دوستی ریخته ایی.....
مادر هر چه می خواهند بگویند. من تنهام من کسی را ندارم که با او صحبت کنم مادر من همزبون ندارم من تو خونه خوشبخت بودم.
مادر بگذار برگردم مهرم را حلال می کنم در عوض فرزندم را می گیرم
: نه مادر جلو فامیل سر شکست میشیم زن برادرات ٫برادران ات را نسبت به تو بدبین می کنند.
مادر پس بگو برو بمیر .خوبه از خونه او فرار کنم خوبه خودم رو ........و ازین زندگی خلاص کنم مادر من او را دوست ندارم
غلط می کنی دختر اگر از روز اول با دید مثبت وارد زندگی شده بودی ٫وضع به اینجا نکشیده بود بیچاره اون خانواده که تو عروس شان شدی . آبروی مرا بردی.
خب٫ دندون سر جیگر ...و..... چکه های خون
..... افسرده شدن..... افت عملکرد شغلی اجتماعی خانوادگی
مضمحل شدن شخصیت
پزشکان می گویند باید حد اقل شش ماه تحت نظر پزشک در بیمارستان بستری باشد
افسردگی حتی توان خودکشی را هم ازو گرفته
دارای سه فرزند پسر ۲۱ ساله ۱۷ ساله و ۱۰ ساله
پسرها به ازدواج پدرشان دعوت شده اند و می روند تا در شادی پدر سهیم و شریک باشند و گاه گاه با پدر و همسر سالم و جوانش پیک نیک بروند و مسافرت کنند.
زن جوان قول داده مانع دیدار پسر ها و پدرشان نشود ولی...........
...............
............
.......
یک مرد برای اولین بار ....ازدواج می کند زیرا . بار دوم ازدواج می کند به خاطر ....و سومین بار چون یک احمق است .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد