نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

ثروت و محنت

سلام
شاید قبلا هم گفته باشم.من باید به نوعی آزار ببینم تا نوشتن ام گل کنه.و گویا مازوخیست باشم که بدون اینکه دردی یا بیماری داشته باشم در بهترین شرایط روحی هم اسباب رنج و غم و غصه را فراهم میکنم تا مغزم ترواش هایی پیدا کنه و اینجوری فکر می کنم نسبت  به آدما٫ ادای دین می کنم و انسان بودن خودم را تازه نگه میدارم و از تاریخی شدن خودم را محافظت می کنم .
خب پس از سرودن این مقدمه برم سر موضوع امروز.
همونطور که گفتم من روز چهارشنبه با دوستان دوران دبیرستان ام (که سابقه آشناییم باهاشون به ۳۰ سال می رسه مهمونی دوستانه داشتیم).دوتا از بچه های این جمع همون روزای آخر ین سال تحصیلی دبیرستان ازدواج کردند و حاصل این عجله شون هم داشتن فرزندانی در دوره فوق لیسانس و دکترا هست.یکی از این دو صد یقه است که تک دختر یک خانواده مذهبی و ثروتمند شهر مان است که با یکنفر مهندس مکانیک ازدواج کرده و الان داماد هم داره و دختر و پسرش هر دو دانشجوی فوق لیسانس هستند.
موضوع صحبت من غم و اندوه صدیقه است .
یه جوری دل آدم آتیش میگیره اونو ببینه . با وجودی که هر ماشین مدل بالا یی بیاد اون از اولین کسانی هست که میخره و سوار میشه ولی نمیدونم چرا این قدر غمگینه.
شاید از این همه اجبار که تو زندگی داشته جان به لب است.
پریروز تو مهمونی به من میگفت: من که دیگه تو خونه دست به سیاه و سفید نمی زنم . مستخدم میاد خونه مون کارها را می کنه و حقوق اش را هم از مهندس میگیره و میره./من که دیگه به هیچکدام فامیل  ها ٫مهمونی نمیدم.نه خانواده مهندس نه خانواده خودم٫ و هر چی مهندس اصرار میکنه که خانم زشته... اعتنا نمی کنم .بدن ام دبگه توان کار کردن و خسته شدن نداره .طفلک یه جوری میگه که انگار از همه کس و همه چیز که جوونیش را به باد داده متنفره.ته چهره اش یه غم عمیق می بینم که با همه این بی اعتنایی کردن ها هم٫ شفا نمی یابه و از اینکه مادر شوهرش هشتاد ساله  اش همه توجه شوهرش را به خود مشغول داشته. گله منده .میگه مهندس همه سلامتی اش را فدای خانم(مادر شوهرش) کرده.غافل ازینکه ما هم هستیم و نبودش به ما و زندگی مون ضرر می زنه.
(همسرش هم دچار افسردگی و بیماری قلبی هست و طوری رفتار میکنه که زندگی را داره با نیروی اضافی به جلو هل میده.)همه چیز شده تکلیف و ادای دین......
این خانواده آنچنان در قید درست عمل کردن هستند که نگو.
پارسال که صدیقه از مکه بازگشته بود و ما برای دیدنش رفته بودیم خونه اش .برامون تعریف کرد که داییش قلمزن ومنبت کار بوده و بسیاری از میز ها و قاب های اتاق پذیراییش که گاه قیمت آن به چهارصد هزار تومان می رسید حاصل کار اوست.
حالا می فهمم که آدم با وجود نیاز فراوان به پول برای خوشبختی بیشتر نیازمند دل خوش و سلامتی است.
ای بسا آدمایی که به زحمت قوت یک شب و روز خود را در می آورند ولی  با عشق و شادی همون لقمه نون را قورت میدهند و گوشت میشه به جون شان.قابل توجه آنان که همی پرسند:
 ؛علم بهتر است یا ثروت.؟؛

خدایا تو خوب می دانی آرزو دارم صدیقه را اندوهی نباشد.او را دریاب و بسیاری دیگر را که........آنها نیز در گرداب غم اسیرند از فقیر و غنی .٫پیر و جوان ٫ زن و مرد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد