نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

طلاق

سلام طفلک شهلا دوست من
دیروز وقتی دیدمش یه چشمش اشک بود و یه چشمش خون.با اون چشای قشنگش رو گونه های لطیف اش اشک شور می ریخت.دلش واسه دیدن بچه هاش تنگ شده بوده.اخلاقش اینجور نبود که گردن اش را خم کنه همیشه گردن اش را شق نگه میداشت و مسئولیت رفتارهای خودش را به گردن می گرفت.ولی مثل اینکه این دفعه بدجوری بریده بود.شهلا اپتو متر هست .یعنی اگه روزی به مطب اش مراجعه کنی بهت میگه چشمات شماره اش چنده و دوربینه یا نزدیک بین و با یه چشم پزشک/جراح چشم همکاره.شوهرش استاد دانشگاه است در رشته معماری.طفلک ۱۳ سال پیش زن یک پسری از دانش آموزای قدیم باباش میشه که از آمریکا بازگشته بود.و مدت ۸ سال هم با رنج فراوان باهاش زندگی میکنه ولی از بس همسرش بهش بدبین می شده مجبور میشه با وجود داشتن دوتا بچه از همسرش جدا بشه.دو تا پسر کلاس های ابتدایی که با وجود قرار داد دادگاه برای دیدن بچه ها هر بار می رفت بچه ها را ببینه یه مشت پای چشمش میخورد و یه مدت نشانی سیاهرنگ دور چشم خودش داشت.من با شهلا وقتی آشنا شدم که هنوز از همسر اول اش جدا نشده بود .دلش میخواست یه راه حلی باشه که بتونه با او به زندگیش ادامه بدهد ولی روان شناس مشاورش بهش گفت تصمیم ات را بگیر اگه می خوای زنده باشی و روی زمین زندگی کنی باید ازو جدا بشی.نگذار بچه هات شاهد مرگ تو به دست پدرشون باشن و تو را تو قبرستون با فاتحه ایی یاد کنند و پدرشون را تو زندون با یه دسته گل.و او تصمیم گرفت علیرغم دوری از بچهش جدا بشه .شوهرش بعد از دادن طلاق او دیگه ازدواج نکرد و تازه کار کردن را در یک شرکت بزرگ شروع کرد و هر روز از روز پیش پولدارتر شد .و اکنون در خیابان عباس آباد تهران زندگی میکنه او فوق لیسانس راه و ساختمان از آمریکاست.
شهلا میگه من گول وفاداری شاهین را به پدرم خوردم. او همه سال از آمریکا برای پدرم کارت پستال تبریک نوروز را می فرستاد و وقتی او را در خانه مان به مناسبت سال نو ملاقات کردم دل به او بستم و علیرغم مخالفت مادرم به خواستگاریش جواب مثبت دادم و پس از ۸ سال اهانت دیدن دست از پا دراز تر دوباره به خانه پدرم برگشتم.حالا دیگه احترامی را که قبلا تو خونه داشتم از دست داده بودم و خواهرانم که یکیشون مهندس تغذیه و آن دیگری دندانپزشک هستند پشیزی برایم ارزش قائل نبودند این بود که به خواستگاری کورش استاد معماری دانشگاه آزاد(؛ که خودش نیز همسرش را با داشتن دو فرزند یکی دختر ۱۷ ساله و یکی پسر ۲۱ ساله طلاق داده؛)جواب مثبت دادم و اکنون مادر بچه های اویم و ۱۰ روز یک بار موفق به دیدن پسران خودم در تهران میشوم.هر بار که برای دیدن بچه ها میروم یکی از همراهانم باید از همسر سابقم مشت و لگدی نوش جان کند و بچه هایم را طوری بی احساس بار آورده  که دربرابر آنهمه شور و اشتیاق من به دیدن شان مبهوت و مات نگاهم می کنند .هر بار که برای دیدن شان می روم لباسی برایشان میخرم و می برم و به چشم می بینم لباس های پاره و فرسوده به تن شان است .آه خدای من کجای کار من اشتباه بوده ؟کجای کارم؟
مدتی که شهلا کنار پارک برای من درد دل می کرد .من به افق دور دست رودخانه می نگریستم و برای دلداری دادن به شهلا دنبال جملاتی در ذهن ام  بودم.واقعا چرا باید او که سر تا پا انسانیت و هنرمندی و زیبایی و صفاست اینگونه گرفتار باشد ؟حالا خوبه کودکی خوبی را به عنوان اولین فرزند پدر و مادر موفق اش  خوب گذرانده و بارها مسافرت های قشنگ داشته.اگر نبود پشتوانه کودکی های خوش و خوب اش که معلوم نبود دوام بیاورد.بیایید برای حل مشکل شهلا  ها دعا کنیم تا دوباره در چشمانشان برق شادی و نشاط ظاهر شود .ای خدا  تو خود میدانی از من کاری ساخته نیست .تو مپسند که این صحنه ها در زمین ات تکرار شود.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد