نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

انتظار

با سلام
باور کنید انتظارش را نداشتم.باعث تعجبم شد.شاخ در آوردم.وقتی به چشم خود دیدم پسرم در مرحله دوم کنکور ورودی تیز هوشان نمره نیاورده.
آره دیروز تو سایت /.نودت نت/اسمش جز ءقبولی ها نبوده.دنیا را تو سرم زدند.خودم را آماده نکرده بودم احتمال اش را نمی دادم غیر منتظره بود.نمی دونستم چه عکس العملی داشته باشم.خودش خیلی جالب پذیرفت .تو فکر فرو رفته بودم.به من دلداری می داد.به دوستام گفتم بچه ها بد جوری دمق شدم.گفتند پس چرا هر کی مشکل پیدا میکنه سفارش میکنی به دل نگیره .خب حالا خودت ببین شدنی هست یانه.یکی از دوستام گفت: اصولا خودشیفتگی باعث میشه آدم باورش نشه و احتمال ندهد.برو کمی فکر کن ببین خود شیفتگی نداری؟.دوست دیگرم گفت : هر نوع فقدان باعث بروز بحران میشه و بحران هم چهار مرحله انکار/خشم/افسردگی/و قبول/ داره که کم کم طی میشه و آرام میگیری.دیگه نمیدونستم چه کنم.کاردم می زدند خونم در نمی اومد.به یاد همه آن کسان افتادم که دچار ناکامی میشن.به یادم اومد آدما در مواجهه با ناکامی به سه طریق بی تفاوتی/افسردگی و پرخاشگری(به سوی خود/به طرف دیگران شامل اشیا بی جان یا اشخاص)عکس العمل نشان می دهند. خب مث اینکه من با سکوت اختیار کردن و لب به غذا نزدن داشتم عکس العمل نشان می دادم . دچار نوعی احساس گناه شده بودم . در کمک به فرزندم کوتاهی کرده بودم . از کلاس اول هیچوقت تو درس خوندن کمک اش نکرده بودم .خودش به تنهایی تا اینجا خودش را کشانده بود و من خشنود که روحم هم خبر نداره و او سالهای تحصیل اش را به خوبی می گذراند. همیشه راضی و خشنود بودم که او بدون اینکه از بازی و تفریح اش بزند نمرات خوب میاره ولی حالا....
به یاد همه اون کسانی که با بن بستی مواجه میشوند می نویسم.و دعا می کنم کسی دچار اندوه ناشی از ............نشه و اگه شد منو در غم خودش شریک بدونه و به خاطر آن دیگران که انتظار دارم بر اندوه خود غلبه کنند تلاش می کنم تعادل ام را به دست آورم.
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:59 ق.ظ

سلام
:)

علیک سلام

هیراد چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:07 ق.ظ http://abadan.blogsky.com

بابا حالا مگه اتفاقی افتاده.
شاد باشی.

..نه نوشتم که تنهایی بار غصه را نکشیده باشم یکی دوتا دلداری بگیرم.ممنون که سر زدی.

بیدل چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:50 ب.ظ

انگار قصه غصه هات تمومی نداره گاهی وقتها شک برم می داره که نکنه واسه خودت موقعیت اندوه فراهم میکنی نمی تونم بهت بگم منم در غمت شریکم چون بدون رودرباستی باید بهت گفت موضوعی که بخاطرش اندوهگینی ارزش خراب شدن دنیا روسرت و ایجاد بحران ذهنی رو نداره .
شاید فکر کنی من حق ندارم بگم چی ارزش داره و چی نداره
چون احساس خوش دلی برای هرکی ممکن متفاوت باشه اما هرچی هست بعد از زنده بودن - تندرستی - در کنآر تو بودن - قرار میگیره پس اجاق اندوه رو تا بیش از این دودش چشمها را تر نکرده خاموش کن برای روز مبادا روزی که امیدوارم هیچ وقت برات پیش نیاد .
می دونم که الان حوصله بررسی مسئله رو نداری اما وقتی از بحران بیرون اومدی اول توی هزارتوی روانت بگرد ببین انگیزه اصلی دمق شدنت چیه ؟ می دونی که زندگی چیزی بیش از گرفتن مجوز هوشمندی است .
چیزهائی دیگه هم هست چون الان دمقی میگذارم برای بعد .

اوه سلام بیدل عزیز
شما کجا ؟اینجا کجا؟
آره دارم مث چوپان دروغگو میشم که دیگه کسی به دادش نرسید از بس گاه و بیگاه فریاد زد کمک
بفهمی نفهمی کمی ناراحت بودم نه که نباشم اما تا تونستم از موقعیت به دست آمده استفاده کردم هی به پیاز داغ اش افزودم ولی دو روز سر دردم آرام نمی شد سر درد تنشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد