نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

آنچه که بیند دیده

امروز برای من روز شلوغی بوده تا حالا که ساعت ۳و ربع است.صبح به اتفاق دانشجویان راهی بیمارستان شدیم .در بخش بیماران روانی که بسیار دوست داشتنی بودند بین بچه ها تقسیم شدند و الحق و الانصاف چه دانشجویان کوشا و با انگیزه ایی !همه شون با بیماران سخت در تکاپوی آموختن اند با آنها ورزش می کنند با آنها چای و بیسکوییت می خورند و با آنها به تماشای برنامه های تلویزیون می نشینند و هرگز خود را تافته جدا بافته نمی دانند در حالیکه بیماران به طرز واضحی عجیب و غریب رفتار می کنند هرگز از محبت اینان محروم نمی مانند .بهد به صرف ناهار با خانم دکتر خواهر آقای وزیر .....دعوت شدم کلی گپ زدیم .سپس به خانه و از آنجا برای تدریس به دانشگاه پیام های لیدا و ایکس پی را خواندم و دختر خوب هم پاسخی داده بود از الطاف دوستان کلی شاد شدم و الان هم که دارم می رم کلاس تا ؛؛نقش انگیزه را در رفتار انسان؛تدریس کنم.شما میگین من می تون یک ساعت و نیم بدون مراجعه به کتاب حرف بزنم؟آره همه به من لقب دادند کسی که بلد آسمون و ریسمون را به هم ببیافه
نظرات 3 + ارسال نظر
مانی یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:51 ب.ظ http://charand-parand.blogsky.com

سلام . خوبی ؟؟ وبلاگ خوبی داری. راستی اگر لوگوی من رو هم بذاری ممنون میشم !!! راستی به من هم سر بزن !! مرسی.

آسمان دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:51 ب.ظ http://sign.persianblog.com

سلام رضوان عزیزم . شما همه چیزت واسه ما خوبه . هم حرفهات هم وب لاگت .

امیر براندو (پدرخوانده) دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:43 ب.ظ http://endesh.persianblog.com

خدا رو شکر که شما هستی . به امید روزای بهتر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد