نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

نچاق

وقتی بیمارباشی مادر بزرگه بگه نچاق و تو بگی نناق

اسباب کشی از سرای بی کسی به اینجا


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

غم و اندوه
دیشب وقتی مهمونی تموم شد و ما به خانه باز می گشتیم تو راه احساس کردم قلب لطیفم زیر بار سنگین غم داره می ترکه .ولی هر چی فکر کردم نتونستم علتش را بفهمم .فقط خواب بود که به این غم پایان داد و صبح وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم از غم دیشبی هیچ خبری نیس.

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:28am

نظرات [0]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

آش پشت پا
دیشب جای شما خالی دعوت بودم به یه مهمونی آش پشت پا
مادر زن داداش کوچولو یم به مکه مشرف شده بودند و بعد تدریس و خستگی روزانه اون آش پشت پا خیلی چسبید.

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:25am

نظرات [0]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

خواستگاری
در چنین روز مبارکی منی نه چندان مبارک برای همسر فعلی خواستگاری شدم و در عین ناباوری به خانه بخت رفتم.
هر چی تو زندگی سختی بکشم از چشم حضرت پیامبر می بینم که به عشق او در چنین روزی به زندگی روی خوش نشون دادم .
خب تا مفصل تر توضیح بدهم خدا نگه دار

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:23am

نظرات [5]

........................................................................................


دوشنبه 29 اردیبهشت 1382

بینوایی
من از بینوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد

+ نوشته شده توسط رضوان در ساعت 09:18am

نظرات [0]

........................................................................................


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد